فیک: black fate
فیک: black fate
پارت25
فلش بک-
ویو انیش~~~~
داشت ساعت ۳ میشد...که زن وارد اتاق شد
انیش:..مامان چیه...
مینا:...هنوز خودتو اماده نکردی
انیش:...مامان ساعت ۷ شروع میشه...
مینا: ساعت ۶ میریم پاشو خودتو اماده کن ببینم...زودددد
داداشات...دارن خودشو نو اماده میکنن اون وقت تو...
=زن گفت و بعد بیرون رفت دختر از جاش بلند شد
انیش: ای....فاککککککککک..
=بعد دوش گرفتن لباس سیاهش رو تن کرد
موهاشو درس کرد یه میکاپ زیبا یه گوشواره نسبتا بزرگ و کفشای سیاه رو پاش کرد بعد اینکه کاملا اماده شد که صدای...ای ان..
ای ان: خواهر... گلم دیره بیا پایین
=بعد دیگه رفت پایین که همه خیره بهش بودن...انقدر زیبا بود؟
مامانا و باباها رفته بود و فقط ای ان و لینو بودن که منتظرش بودن..نیم.ساعت
ای ان: واییی...انیش خیلی خوشگلی....این.همه زیبایی گناهه
انیش:...اونقدرام نیس...تو خیلی جذابتر شدی...پسر
ای ان: فدات شم..من..انقدر زیبایی خدا...یه پسر نگات کنه سرویسش میکنم
انیش: هی بسه...کی جرعت داره با وجود دو برادر نگام کنه
=پسر بزرگتر که خیره به زیبایی دختر مورد علاقه اش بود این همه زیبایی که لباسی نسبتا..باز تنش بود...الان میخواست بغلش کنه و اون لبای پفکیش رو ببوسه .که با صدای دختر
انیش:..اوپا....کجایی
لینو: هااا...هیچی...خیلی خوشگل شدی...بریم...
انیش: بریم..
=سوار ماشین شدن و راه افتادن..که دو ماشین دیگه که بادیگارد بودن پشتش و جلوش بودن
پایان فلش بک-
(عکس لباس انیش و فلیکس رو میزارم )
=خانواده ی یانگ...که جلو در ورودی بودن...به مهمونا...خوش امد گویی میکردن و هر خانواده هدیه ای که اورده بود رو میزاشت وارد میشد
یکم اون ور تر انیش و لینو و ای ان بودن که اوناهم خوش امد گویی
میکردن
که وارد شدن خانواده چوی بعد به سمت انیش اومد..
لیدون:..سلام...مبارکه...دخترم...
انیش ممنون عمو
ساشا:وای...دختر گلم چقد زیبا شده...میارک باشه گلم
انیش:...ممنونم...بانو ساشا
یونجون: مبارکه...انیش امید وارم هر روزت بهترین.باشه
انیش:...ممنون...
ویو فلیکس~~~~
=از ماشین.پیاده شدن...وارد شدن و از,اسکن رد شدن
ولی هیچ کس نمیدونست این شب قراره دختر عزیزشون...محو بشه
خیلی احساس قدرت میکرد بعد گذر اسکن از خانواده سلام کردن
با دیدن دختری که لباس مشکی پوشیده انگار الهی زیبایی هست
سوهو: خوش اومدین
ته یانگ: ممنونم...و
=پسر دهنش وا مونده بود از این همه زیبایی به خودش اومد سلام کرد و بعد وارد شدن به میز تعین شده رفتن...ونشستن...
حمایت کنید عزیزانم
پارت25
فلش بک-
ویو انیش~~~~
داشت ساعت ۳ میشد...که زن وارد اتاق شد
انیش:..مامان چیه...
مینا:...هنوز خودتو اماده نکردی
انیش:...مامان ساعت ۷ شروع میشه...
مینا: ساعت ۶ میریم پاشو خودتو اماده کن ببینم...زودددد
داداشات...دارن خودشو نو اماده میکنن اون وقت تو...
=زن گفت و بعد بیرون رفت دختر از جاش بلند شد
انیش: ای....فاککککککککک..
=بعد دوش گرفتن لباس سیاهش رو تن کرد
موهاشو درس کرد یه میکاپ زیبا یه گوشواره نسبتا بزرگ و کفشای سیاه رو پاش کرد بعد اینکه کاملا اماده شد که صدای...ای ان..
ای ان: خواهر... گلم دیره بیا پایین
=بعد دیگه رفت پایین که همه خیره بهش بودن...انقدر زیبا بود؟
مامانا و باباها رفته بود و فقط ای ان و لینو بودن که منتظرش بودن..نیم.ساعت
ای ان: واییی...انیش خیلی خوشگلی....این.همه زیبایی گناهه
انیش:...اونقدرام نیس...تو خیلی جذابتر شدی...پسر
ای ان: فدات شم..من..انقدر زیبایی خدا...یه پسر نگات کنه سرویسش میکنم
انیش: هی بسه...کی جرعت داره با وجود دو برادر نگام کنه
=پسر بزرگتر که خیره به زیبایی دختر مورد علاقه اش بود این همه زیبایی که لباسی نسبتا..باز تنش بود...الان میخواست بغلش کنه و اون لبای پفکیش رو ببوسه .که با صدای دختر
انیش:..اوپا....کجایی
لینو: هااا...هیچی...خیلی خوشگل شدی...بریم...
انیش: بریم..
=سوار ماشین شدن و راه افتادن..که دو ماشین دیگه که بادیگارد بودن پشتش و جلوش بودن
پایان فلش بک-
(عکس لباس انیش و فلیکس رو میزارم )
=خانواده ی یانگ...که جلو در ورودی بودن...به مهمونا...خوش امد گویی میکردن و هر خانواده هدیه ای که اورده بود رو میزاشت وارد میشد
یکم اون ور تر انیش و لینو و ای ان بودن که اوناهم خوش امد گویی
میکردن
که وارد شدن خانواده چوی بعد به سمت انیش اومد..
لیدون:..سلام...مبارکه...دخترم...
انیش ممنون عمو
ساشا:وای...دختر گلم چقد زیبا شده...میارک باشه گلم
انیش:...ممنونم...بانو ساشا
یونجون: مبارکه...انیش امید وارم هر روزت بهترین.باشه
انیش:...ممنون...
ویو فلیکس~~~~
=از ماشین.پیاده شدن...وارد شدن و از,اسکن رد شدن
ولی هیچ کس نمیدونست این شب قراره دختر عزیزشون...محو بشه
خیلی احساس قدرت میکرد بعد گذر اسکن از خانواده سلام کردن
با دیدن دختری که لباس مشکی پوشیده انگار الهی زیبایی هست
سوهو: خوش اومدین
ته یانگ: ممنونم...و
=پسر دهنش وا مونده بود از این همه زیبایی به خودش اومد سلام کرد و بعد وارد شدن به میز تعین شده رفتن...ونشستن...
حمایت کنید عزیزانم
۴.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.