جادوگر سفید و سیاه پارت۸
_____________
*پرش زمانی به ساعت ۶*
ویو ادمین
ا/ت با صدای در بیدار شد و در را باز کرد و چند دختر آمدند و گفتند واسه آماده کردن او برای مراسم عروسی آمده اند
ساعت ۶:۵۰ دقیقه بود که کارشان تمام شده بود و ساعت ۷ تهیونگ به سراغ ا/ت آمد تهیونگ محو زیبایی او شده بود ولی هواسش را جمع کرد و به سالن عروسی رفتند
عاقد: خانم پارک ا/ت آیا بنده وکیلم که شما همسر آقای کیم تهیونگ پادشاه جادوگران سیاه معرفی نمایم(یه چی گفتم چه دونم چی میگن 😂🤦🏻♀️)
ا/ت یه نگاهی به تهیونگ می اندازد و میگوید:بله
عاقد:آقای کیم تهیونگ پادشاه جادوگران سیاه و بهترین پادشاه جادوگران آیا بنده وکیلم شما را همسر پارک ا/ت معرفی نمایم؟
تهیونگ:ب...
..... : تا زمانی که من زنده هستم این مراسم صورت نمیگیرد
ا/ت با دیدن ان شخص بسیار خوشحال شد و تهیونگ بسیار ناراحت
تهیونگ:تو چطور جرعت میکنی مراسمم را برهم بزنی
..... : همین طوری که میبینی من نمیگذارم ا/ت زودباش
تهیونگ دست ا/ت رو گرفت و بلند داد زد بلهههههه
عاقد: من شما را زن و شوهر اعلام میکنم
....:نههه
ا/ت: من مخالف این ازدواجممم
تهیونگ: برایم مهم نیست تو دیگر مال منی(داستان جالب شد)
..... : مهم نیست تا زمانی که این ازدواج از اجبار است او با من می آید
شرط ۱۵ لایک
۱۵ کامنت
*پرش زمانی به ساعت ۶*
ویو ادمین
ا/ت با صدای در بیدار شد و در را باز کرد و چند دختر آمدند و گفتند واسه آماده کردن او برای مراسم عروسی آمده اند
ساعت ۶:۵۰ دقیقه بود که کارشان تمام شده بود و ساعت ۷ تهیونگ به سراغ ا/ت آمد تهیونگ محو زیبایی او شده بود ولی هواسش را جمع کرد و به سالن عروسی رفتند
عاقد: خانم پارک ا/ت آیا بنده وکیلم که شما همسر آقای کیم تهیونگ پادشاه جادوگران سیاه معرفی نمایم(یه چی گفتم چه دونم چی میگن 😂🤦🏻♀️)
ا/ت یه نگاهی به تهیونگ می اندازد و میگوید:بله
عاقد:آقای کیم تهیونگ پادشاه جادوگران سیاه و بهترین پادشاه جادوگران آیا بنده وکیلم شما را همسر پارک ا/ت معرفی نمایم؟
تهیونگ:ب...
..... : تا زمانی که من زنده هستم این مراسم صورت نمیگیرد
ا/ت با دیدن ان شخص بسیار خوشحال شد و تهیونگ بسیار ناراحت
تهیونگ:تو چطور جرعت میکنی مراسمم را برهم بزنی
..... : همین طوری که میبینی من نمیگذارم ا/ت زودباش
تهیونگ دست ا/ت رو گرفت و بلند داد زد بلهههههه
عاقد: من شما را زن و شوهر اعلام میکنم
....:نههه
ا/ت: من مخالف این ازدواجممم
تهیونگ: برایم مهم نیست تو دیگر مال منی(داستان جالب شد)
..... : مهم نیست تا زمانی که این ازدواج از اجبار است او با من می آید
شرط ۱۵ لایک
۱۵ کامنت
۷.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.