الان...
الان...
یهویی یاد دو سال پیش افتادم...
یاد اون روزی افتادم که بهم گفتی تمومه...
گفتی دیگه با من بهت خوش نمیگذره...
چرا...
مگه چیکار کردم باهات...
مگه تو طول رفاقتمون چی کم گذاشتم برات...
تمام دنیام رو به پات ریختم...
همه ی دنیام بودی...
بعد از چهارده سال زندگی، معنی قهقهه رو فهمیدم...
بعد از چهارده سال زندگی، طعم داشتن شیرین ترین دوست رو چشیدم...
بعد از چهارده سال اومدی و دنیام رو عوض کردی...
دنیام رو دگرگون کردی و بعد از چهار ماه رفتی...
تموم احساست برای چهار ماه بود؟
فقط برای چهار ماه قول داده بودی که کنارم بمونی؟
خب شاید اون چهار ماه برای تو خیلی عادی و زود گذر باشه...
اما برای من...
برای من چهار ماه کوتاه نبود...
برای من چهار ماه یعنی 10,368,000 ثانیه ...
ده ملیون و سیصدو شست و هشت هزار ثانیه ای که لحظه به لحظه اش خاطره شد...
خاطره هایی از جنس بودنت...
خاطره هایی از جنس محبت خالصانه که به هم داشتیم...
الان دقیقا دو سال گذشته...
دو سال از آخرین باری که دستات رو گرفتم و بین انگشتام فشردم...
دوماه دیگه تولدمه...
چی میشه اگه کادوی تولدم تو باشی؟
چی میشه با تو شمعم رو فوت کنم و پا بزارم به شونزدهمین سال زندگیم...
اگه یکی ازم بپرسه بزرگترین آرزوت چیه...
میگم حاظرم همه ی زندگیم رو به جز یک ثانیه ی پایانیش بدم...
همه ی عمرم رو به جز یک ثانیه میدم و میخوام اون یک ثانیه مقابلم باشی و دستامون دور هم قفل شه محکم توی بقل هم جا بگیریم...
بعدش دیگه مهم نیست ...
هرچی میخواد بشه...
تو این شونزده سال عمری که دارم یه چیزی رو خوب فهمیدم...
فهمیدم هیچ چیز موندنی نیست...
حتی بهترین رفاقت ها...
حتی خاطره ها...
خاطره ها از ذهنمون رد میشن ...
همه ی خاطره ها لبخند به لبمون میارن...
بعضیا لبخندی از جنس شادی و بعضی ها...
و بعضی ها لبخندی از جنس غم و حسرت...
کی میگه عشق موندیه؟
چرا ما نفهمیدیم؟
اگه عشق موندیه چرا میرن؟
چرا فراموش میکنن...
همونایی که یه روزی عاشق ترین آدما بودن، فراموش میکنن و میرن...
فراموش میکنن یه نفر سوخت با رفتنشون...
فراموش میکنن حرف هاشون رو، قول هاشون رو...
اگه الان داری اینو میخونی بدون که خیلی نامردی...
خیلی دلم شکسته...
ولی بازم دوستت دارم...
بازم برام مثل اون روز ها عزیزی...
دوستت دارم دوست داشتنی ترین رفیق دنیا...
♡خوشحال میشم نظرتون رو درمورد دلنوشتم بدونم♡
یهویی یاد دو سال پیش افتادم...
یاد اون روزی افتادم که بهم گفتی تمومه...
گفتی دیگه با من بهت خوش نمیگذره...
چرا...
مگه چیکار کردم باهات...
مگه تو طول رفاقتمون چی کم گذاشتم برات...
تمام دنیام رو به پات ریختم...
همه ی دنیام بودی...
بعد از چهارده سال زندگی، معنی قهقهه رو فهمیدم...
بعد از چهارده سال زندگی، طعم داشتن شیرین ترین دوست رو چشیدم...
بعد از چهارده سال اومدی و دنیام رو عوض کردی...
دنیام رو دگرگون کردی و بعد از چهار ماه رفتی...
تموم احساست برای چهار ماه بود؟
فقط برای چهار ماه قول داده بودی که کنارم بمونی؟
خب شاید اون چهار ماه برای تو خیلی عادی و زود گذر باشه...
اما برای من...
برای من چهار ماه کوتاه نبود...
برای من چهار ماه یعنی 10,368,000 ثانیه ...
ده ملیون و سیصدو شست و هشت هزار ثانیه ای که لحظه به لحظه اش خاطره شد...
خاطره هایی از جنس بودنت...
خاطره هایی از جنس محبت خالصانه که به هم داشتیم...
الان دقیقا دو سال گذشته...
دو سال از آخرین باری که دستات رو گرفتم و بین انگشتام فشردم...
دوماه دیگه تولدمه...
چی میشه اگه کادوی تولدم تو باشی؟
چی میشه با تو شمعم رو فوت کنم و پا بزارم به شونزدهمین سال زندگیم...
اگه یکی ازم بپرسه بزرگترین آرزوت چیه...
میگم حاظرم همه ی زندگیم رو به جز یک ثانیه ی پایانیش بدم...
همه ی عمرم رو به جز یک ثانیه میدم و میخوام اون یک ثانیه مقابلم باشی و دستامون دور هم قفل شه محکم توی بقل هم جا بگیریم...
بعدش دیگه مهم نیست ...
هرچی میخواد بشه...
تو این شونزده سال عمری که دارم یه چیزی رو خوب فهمیدم...
فهمیدم هیچ چیز موندنی نیست...
حتی بهترین رفاقت ها...
حتی خاطره ها...
خاطره ها از ذهنمون رد میشن ...
همه ی خاطره ها لبخند به لبمون میارن...
بعضیا لبخندی از جنس شادی و بعضی ها...
و بعضی ها لبخندی از جنس غم و حسرت...
کی میگه عشق موندیه؟
چرا ما نفهمیدیم؟
اگه عشق موندیه چرا میرن؟
چرا فراموش میکنن...
همونایی که یه روزی عاشق ترین آدما بودن، فراموش میکنن و میرن...
فراموش میکنن یه نفر سوخت با رفتنشون...
فراموش میکنن حرف هاشون رو، قول هاشون رو...
اگه الان داری اینو میخونی بدون که خیلی نامردی...
خیلی دلم شکسته...
ولی بازم دوستت دارم...
بازم برام مثل اون روز ها عزیزی...
دوستت دارم دوست داشتنی ترین رفیق دنیا...
♡خوشحال میشم نظرتون رو درمورد دلنوشتم بدونم♡
۲۵.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.