پارت◇²⁴
/ت:ن...نمیدو..نم چی شده
یونجی:اخه چطوری
ا/ت:ن..نمیدومم...شاید موهام گیر کرده ..
یونجی:ولش کن ...الان باید بریم دیر شد ...م..میخواد انتخاب کنه...
برگشتم سمتشو با ترس تو چشماش نگاه کردم ..دستم و گرفت و گفت:امیدوارم تو نباشی...
انگار ترس و از چشمام خوند که محکم بغلم کرد..
یونجی:من پیشتم ...نترس
با اینکه اروم نشدم ولی چند تا نفس عمیق کشیدم و خودم و اروم نشون دادم ...
ا/ت:ب..بیا بریم
اروم جلو رفتم یونجیم پشت سرم اومد وارد سالن که شدیم همه داشتن اروم باهم حرف میزدن رفتم گوشته ترین جا تا مثلا تو دید نباشم ...
ا/ت:نمیدونی جین کجاست
یونجی:ن..
بی صدا وایسادم همونجا و با دستام بازی میکردم همه صدا ها قطع شد با تعجب سرم اوردم بالا و به اطراف نگاه کردم همه چشمشو به جلو بود رد نگاهشون و گرفت و رسیدم بهش ...
تهیونگ:خب...خیلی ممنون که تا اینجا اومدین و تو این مهمونی شرکت کردید ...همهتون میدونید که علت این مهمونی چیه پس زیاد وقتتون و نمی گیرم ...من اون دخترو انتخاب کردم و این مهمونی برای معرفی و نامزدی من و اون ...
با این حرف استرسم چند برابر شد از ترس و استرس ناخونام میخوردم که یونجی محکم زد رو دستم ...
یونجی:رسیدی به استخون ولش کن دیگ
با ترس بهش نگاه کردم و بعد نگام و دادم به ارباب زاده....
تهیونگ:اون دختر ....
بعد با چشمای ترسناکش به من خیره شد ...تمام تنم شل شد با نگاهش به من همه به من خیره شدن ...تموم شد ...ا...اون داره به من نگاه میکنه ...سرم درد میکنه ...دیگ نمی تونم سر پا وایسم ...مطمئنم اگع قطعی شه همینجا غش میکنم ...حالم بد بود که با چیزی که شنیدم سرجام خشک شدم ...
تهیونگ:اون دختر ..سئونه
چیییییی واییییی....اون چی گفتتت به گوشام شک کردن نگام و دادم به یونجی که چشماش از خوشحالی برق میزد ...پریدم بغلش و محکم فشارش دادم ...
ا/ت:شنیدی چی گفت ...تموم شددددد...دیگ ترسی نیست
یونجی:ارهه..دیدی بهت گفتم ...تو همیشه پیش خودمی..
ا/ت:باورم نمیشههههه....
یونجی با خنده من و از خودش جدا کرد و لپم و کشید
جین:خوشحالم برات
با صدای جین برگشتم سمتش دستش تو جیبش بود و یه لبخند ملیح روی لبش ...به روش خندیدم و
گفتم:ممنونم اقا
جین:من کاری نکردم....فقط میدونستم ...اتفاقی نمیوفته همین ...
یونجی:ا/ت
ا/ت:هوممم
یونجی:نظرت چیه تو این مهمونی خوش بگذرونیم هوم؟
ا/ت:اره اره ارههههه
سه تامون رفتیم نشستیم دور یه میز من و یونجی کلی از خدمون پذیرایی کردیم از بس پروییم ....جین فقط ویسکی خورد زیاد خورد ولی مست نشد ...حتما ظرفیتش بالاس ...حالا اگع من یه قلوپ بخورم مهمونی امشب منفجر میشع ...اههه بسته دیگ خیلی خوردیم بزار یکم برقصیم ...
ا/ت:یونجی
یونجی:هومم
ا/ت:پاشو یکم برقصیم ..
یونجی:اهه...حسش نیست خودت برو...
ا/ت:عهه..تنهاییی حالا نمیده بیا دیگ
یونجی:ا/ت خیلی خستم مطمینم بیام اون وسط غش میکنم ...
ا/ت:اههه..پس من با کی برقصم ..
کوک:اهم اهم ...اگع مارو قابل بدونید هستیم برای رقص ..
ادامه پارت بعد❤نگاه هنوز تو اینستا نزاشتممممممم
یونجی:اخه چطوری
ا/ت:ن..نمیدومم...شاید موهام گیر کرده ..
یونجی:ولش کن ...الان باید بریم دیر شد ...م..میخواد انتخاب کنه...
برگشتم سمتشو با ترس تو چشماش نگاه کردم ..دستم و گرفت و گفت:امیدوارم تو نباشی...
انگار ترس و از چشمام خوند که محکم بغلم کرد..
یونجی:من پیشتم ...نترس
با اینکه اروم نشدم ولی چند تا نفس عمیق کشیدم و خودم و اروم نشون دادم ...
ا/ت:ب..بیا بریم
اروم جلو رفتم یونجیم پشت سرم اومد وارد سالن که شدیم همه داشتن اروم باهم حرف میزدن رفتم گوشته ترین جا تا مثلا تو دید نباشم ...
ا/ت:نمیدونی جین کجاست
یونجی:ن..
بی صدا وایسادم همونجا و با دستام بازی میکردم همه صدا ها قطع شد با تعجب سرم اوردم بالا و به اطراف نگاه کردم همه چشمشو به جلو بود رد نگاهشون و گرفت و رسیدم بهش ...
تهیونگ:خب...خیلی ممنون که تا اینجا اومدین و تو این مهمونی شرکت کردید ...همهتون میدونید که علت این مهمونی چیه پس زیاد وقتتون و نمی گیرم ...من اون دخترو انتخاب کردم و این مهمونی برای معرفی و نامزدی من و اون ...
با این حرف استرسم چند برابر شد از ترس و استرس ناخونام میخوردم که یونجی محکم زد رو دستم ...
یونجی:رسیدی به استخون ولش کن دیگ
با ترس بهش نگاه کردم و بعد نگام و دادم به ارباب زاده....
تهیونگ:اون دختر ....
بعد با چشمای ترسناکش به من خیره شد ...تمام تنم شل شد با نگاهش به من همه به من خیره شدن ...تموم شد ...ا...اون داره به من نگاه میکنه ...سرم درد میکنه ...دیگ نمی تونم سر پا وایسم ...مطمئنم اگع قطعی شه همینجا غش میکنم ...حالم بد بود که با چیزی که شنیدم سرجام خشک شدم ...
تهیونگ:اون دختر ..سئونه
چیییییی واییییی....اون چی گفتتت به گوشام شک کردن نگام و دادم به یونجی که چشماش از خوشحالی برق میزد ...پریدم بغلش و محکم فشارش دادم ...
ا/ت:شنیدی چی گفت ...تموم شددددد...دیگ ترسی نیست
یونجی:ارهه..دیدی بهت گفتم ...تو همیشه پیش خودمی..
ا/ت:باورم نمیشههههه....
یونجی با خنده من و از خودش جدا کرد و لپم و کشید
جین:خوشحالم برات
با صدای جین برگشتم سمتش دستش تو جیبش بود و یه لبخند ملیح روی لبش ...به روش خندیدم و
گفتم:ممنونم اقا
جین:من کاری نکردم....فقط میدونستم ...اتفاقی نمیوفته همین ...
یونجی:ا/ت
ا/ت:هوممم
یونجی:نظرت چیه تو این مهمونی خوش بگذرونیم هوم؟
ا/ت:اره اره ارههههه
سه تامون رفتیم نشستیم دور یه میز من و یونجی کلی از خدمون پذیرایی کردیم از بس پروییم ....جین فقط ویسکی خورد زیاد خورد ولی مست نشد ...حتما ظرفیتش بالاس ...حالا اگع من یه قلوپ بخورم مهمونی امشب منفجر میشع ...اههه بسته دیگ خیلی خوردیم بزار یکم برقصیم ...
ا/ت:یونجی
یونجی:هومم
ا/ت:پاشو یکم برقصیم ..
یونجی:اهه...حسش نیست خودت برو...
ا/ت:عهه..تنهاییی حالا نمیده بیا دیگ
یونجی:ا/ت خیلی خستم مطمینم بیام اون وسط غش میکنم ...
ا/ت:اههه..پس من با کی برقصم ..
کوک:اهم اهم ...اگع مارو قابل بدونید هستیم برای رقص ..
ادامه پارت بعد❤نگاه هنوز تو اینستا نزاشتممممممم
۱۳۵.۹k
۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.