رمان قلب من
p⁷
ات : اون واقعا دیوونه اس..روی تخت بودم آروم از روی بالشت بلند شدم و به پام نگاه کردن یکوچولو دست زدم که دردی تمام بدنم رو فرا گرفت خواستم جیغ بکشم ولی نمیتونستم دستم رو روی دهنم گذاشتم و گریه کردم....که بالاخره خوابم برد...
ویو کوک
بالاخره کسی که عاشقش بودم رو بدست آوردن ولی وقتی داشت میدوید پاش ویو خورد خون جلوی چشمامو گرفت دستمال میلرزید من واقعا دیوونه وار عاشقش شده بودم...بغلش کردم که توی بغلم محو شد جسه ی کوچیکی داشت خودشو توی سینم فرو کرد که گربه اش بند اومد...بردم و توی اتاقم رو تخت گذاشتم و بدو بدو رفتم پایین و به دکتر زنگ زدم و خبرش کردم...بعد هم به ته و یونا زنگ زدم(یونا خواهرشه و از همه چی خبر داره)می ترسیدم برم بالا ازش خجالت میکشیدم که تو چشماش نگاه کنم ولی بالاخره رفتم و آروم وارد اتاق شدم..و...ولی اوت مثل ی فرشته کوچولو خوابیده بود رفتم و کنار تخت نشستم و اشک چشمای خمارش رو پاک کردم به قیافش خیره بودم که به گوشیم اس ام آس اومد
......
ات : اون واقعا دیوونه اس..روی تخت بودم آروم از روی بالشت بلند شدم و به پام نگاه کردن یکوچولو دست زدم که دردی تمام بدنم رو فرا گرفت خواستم جیغ بکشم ولی نمیتونستم دستم رو روی دهنم گذاشتم و گریه کردم....که بالاخره خوابم برد...
ویو کوک
بالاخره کسی که عاشقش بودم رو بدست آوردن ولی وقتی داشت میدوید پاش ویو خورد خون جلوی چشمامو گرفت دستمال میلرزید من واقعا دیوونه وار عاشقش شده بودم...بغلش کردم که توی بغلم محو شد جسه ی کوچیکی داشت خودشو توی سینم فرو کرد که گربه اش بند اومد...بردم و توی اتاقم رو تخت گذاشتم و بدو بدو رفتم پایین و به دکتر زنگ زدم و خبرش کردم...بعد هم به ته و یونا زنگ زدم(یونا خواهرشه و از همه چی خبر داره)می ترسیدم برم بالا ازش خجالت میکشیدم که تو چشماش نگاه کنم ولی بالاخره رفتم و آروم وارد اتاق شدم..و...ولی اوت مثل ی فرشته کوچولو خوابیده بود رفتم و کنار تخت نشستم و اشک چشمای خمارش رو پاک کردم به قیافش خیره بودم که به گوشیم اس ام آس اومد
......
۲.۸k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.