از دوست معمولی به عشق
part ⁷
ته ویو
ترس به سراغم اومد و دسته گل از دستم افتاد
همه بادیگارد ها خدمتکار ها همه مرده بودن و روی دیوار ها نوشته بود :
توی دارک وب منتظرتم ته ته خرسی...ته ته خرسی ؟ اونکه فقط ....صبر کن امکان نداره اون باشه اون دوستمه
....
راوی ویو
دشمن ته که خودتون میفهمین کی هست به بادیگارد ها ش دستور میده به صورت یه پلیس به سمت خونه ته برن و لونا رو بدزدن...
اونها تونستن نقشه اشون رو به خوبی و خوشی انجام بدن
.
لونا ویو
صبح با سر درد شدید بیدار شدم ..وای من کجام
تنها چیزی که یادم میاد این بود یه پلیسه داشت حرف میزن من بیهوش شدم ..
آه دقت به اتاق نکردم به اتاق کلا مشکی که روی همه جان خون پاشیده مثل اتاق شکنجه بود البته مثلش نه خودش بود وسایل های مختلف برای شکنجه ..
نگاهم روی یه در آهنی افتاد ..عوفف خدا شکر
رفتم سمت در دستگیره رو کشیدم پایین ولی انگاری قفل بود به خشکی شانس شاید اگه داد و بیداد کنم صدام رو بشنون..
هم در میزنم هم داد میزدم که در باز شد و قامت یکی پدیدار شد..
چیچیییی؟ ...امکان نداره
کوک: های بیبی گرل
لونا: کوک؟ تو؟ اینجا ؟ جونگ هی؟
کوک: عا خب اینجا عمارت منه و اینکه جونگ هی هم..با پوزخند*
لونا: جونگ هی چی ؟
کوک: تو آسمونا هس* با پوزخند*
لونا: چییییی؟؟؟ تو چطور جرعت کردی هااا؟ با داد*
کوک : میخای داد و بیداد کنی خب اشکال نداره ..*. بازم با پوزخند *
به بادیگارد دستور داد بیاد
کوک: خودت میدونی چیکار کنی😏
ب.د: چشم ارباب
* شروع به شلاق زدن لونا شدن* جوری شلاق زدن که لونا بیهوش شد*
کوک: حالا حالا ها باید درد بکشی عشقم😏
کوک ویو
ازون موقعی که لونا رو دیدم عاشق شدم ولی تهیونگ ازم دزدیدن پس تاوانش رو پس میده....حالا میاد بپرسید جونگ هی چی؟ الان میگم راستش اصلا علاقه ای بهش نداشتم و فقط برای دفع جنسی باهاش بودم ..و بعد
...............
خماری نزاشتم😁
دارک شد نه؟😂🫂
ته ویو
ترس به سراغم اومد و دسته گل از دستم افتاد
همه بادیگارد ها خدمتکار ها همه مرده بودن و روی دیوار ها نوشته بود :
توی دارک وب منتظرتم ته ته خرسی...ته ته خرسی ؟ اونکه فقط ....صبر کن امکان نداره اون باشه اون دوستمه
....
راوی ویو
دشمن ته که خودتون میفهمین کی هست به بادیگارد ها ش دستور میده به صورت یه پلیس به سمت خونه ته برن و لونا رو بدزدن...
اونها تونستن نقشه اشون رو به خوبی و خوشی انجام بدن
.
لونا ویو
صبح با سر درد شدید بیدار شدم ..وای من کجام
تنها چیزی که یادم میاد این بود یه پلیسه داشت حرف میزن من بیهوش شدم ..
آه دقت به اتاق نکردم به اتاق کلا مشکی که روی همه جان خون پاشیده مثل اتاق شکنجه بود البته مثلش نه خودش بود وسایل های مختلف برای شکنجه ..
نگاهم روی یه در آهنی افتاد ..عوفف خدا شکر
رفتم سمت در دستگیره رو کشیدم پایین ولی انگاری قفل بود به خشکی شانس شاید اگه داد و بیداد کنم صدام رو بشنون..
هم در میزنم هم داد میزدم که در باز شد و قامت یکی پدیدار شد..
چیچیییی؟ ...امکان نداره
کوک: های بیبی گرل
لونا: کوک؟ تو؟ اینجا ؟ جونگ هی؟
کوک: عا خب اینجا عمارت منه و اینکه جونگ هی هم..با پوزخند*
لونا: جونگ هی چی ؟
کوک: تو آسمونا هس* با پوزخند*
لونا: چییییی؟؟؟ تو چطور جرعت کردی هااا؟ با داد*
کوک : میخای داد و بیداد کنی خب اشکال نداره ..*. بازم با پوزخند *
به بادیگارد دستور داد بیاد
کوک: خودت میدونی چیکار کنی😏
ب.د: چشم ارباب
* شروع به شلاق زدن لونا شدن* جوری شلاق زدن که لونا بیهوش شد*
کوک: حالا حالا ها باید درد بکشی عشقم😏
کوک ویو
ازون موقعی که لونا رو دیدم عاشق شدم ولی تهیونگ ازم دزدیدن پس تاوانش رو پس میده....حالا میاد بپرسید جونگ هی چی؟ الان میگم راستش اصلا علاقه ای بهش نداشتم و فقط برای دفع جنسی باهاش بودم ..و بعد
...............
خماری نزاشتم😁
دارک شد نه؟😂🫂
۶.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.