𝑷𝒂𝒓𝒕 22
به شرکت که رسیدیم توی پارکینگ شرکت پارک کردیم و وارد آسانسور شدیم...
توی یکی از طبقات شرکت وایساد در آسانسور که باز شد جانکوک وارد آسانسور شد
منم خواستم خیییییلی عادی وایسم و خودمو کنترررررل کنم که نمیییشد که نمیشششد
_سلام
+سلام رییس
/سلام رییس
_خوبی ا/ت
جانکوک خیلی بهم نگاه میکرد و اروم اومد نزدیکم و توی گوشم گف
_خوبی؟
+(آروم گفتم)...ا..اره
_یه ساعت دیگه بیا پیشم باهات کار دارم(آروم گف)
+چشم رییس
در آسانسور که باز شد من سریع از آسانسور بیرون اومدم و سمت اتاق کارم داشتم میرفتم که از پشتم صدای کفش پاشنه بلند میومد به پشتم یواشکی نگاه کردم ببینم کیه...اوه اوه سوزی بود
همین فهمید دیدمش و شناختمش اسممو صدا زد...(خواهرم رید✨🗿)
/ا/تتت...ا/تتتت
صداش بیشتر و بلند تر میشد که رسیدم به اتاق کارم دستگیره در اتاقم رو گرفتم همین که خواستم در اتاقم رو باز کنم دست کسی روی دستم اومد...شت سوزی بود
/سه ساعت صدات میکنم چرا جواب نمیدی
+من چیزی نشنیدم
/عه نشنیدی ؟...
درو باز کرد و دستمو گرفت و برد داخل اتاق
/جانکوک بهت چی گف
+چیکار داری
/همین جوری
+چیز خاصی نگف
/چرا خاصه بهم بگووو
+چیز...گفتش...
/گفتش؟...چی گفتش؟...
+گف کارم داره
/چی گفتی
+چی باید بگم بنظرت
/اره ؟
+اره دیگه
/خوبه حالا کی گفته ببینیش؟
+یه ساعت دیگه
/بنظرت چی میخواد بگه
+چبدونم
/من برم سر کارم...بعدا بهم بگیا چیکار داشته
+باشه خانم فضول
/بی ادب
+فضولی دیگه چی بگم...نه فضول نیستی بچه پاکی؟
/باش تو خوبی من دیگه برم
+خیلی خوب فعلا
/باییی
از اتاق رفت بیرون
+فضول
سوزی در رو باز کرد
/شنیدم چی گفتی
+یااااا مگه نگفتی میری
/عه راس میگی بای
+بای 🗿
یک ساعت بعد
آنقدر سرم شلوغه که نمیدونم زمان چطوری میگذره...به ساعت نگاه کردم...واااای...یک ساعت شد!
باید برم ببینم جا...رییس چی میخواد بگه...
رفتم سمت اتاقش دستمو بردم نزدیک در خواستم در بزنم که یهو
شرط نوموزارم 🗿✨
توی یکی از طبقات شرکت وایساد در آسانسور که باز شد جانکوک وارد آسانسور شد
منم خواستم خیییییلی عادی وایسم و خودمو کنترررررل کنم که نمیییشد که نمیشششد
_سلام
+سلام رییس
/سلام رییس
_خوبی ا/ت
جانکوک خیلی بهم نگاه میکرد و اروم اومد نزدیکم و توی گوشم گف
_خوبی؟
+(آروم گفتم)...ا..اره
_یه ساعت دیگه بیا پیشم باهات کار دارم(آروم گف)
+چشم رییس
در آسانسور که باز شد من سریع از آسانسور بیرون اومدم و سمت اتاق کارم داشتم میرفتم که از پشتم صدای کفش پاشنه بلند میومد به پشتم یواشکی نگاه کردم ببینم کیه...اوه اوه سوزی بود
همین فهمید دیدمش و شناختمش اسممو صدا زد...(خواهرم رید✨🗿)
/ا/تتت...ا/تتتت
صداش بیشتر و بلند تر میشد که رسیدم به اتاق کارم دستگیره در اتاقم رو گرفتم همین که خواستم در اتاقم رو باز کنم دست کسی روی دستم اومد...شت سوزی بود
/سه ساعت صدات میکنم چرا جواب نمیدی
+من چیزی نشنیدم
/عه نشنیدی ؟...
درو باز کرد و دستمو گرفت و برد داخل اتاق
/جانکوک بهت چی گف
+چیکار داری
/همین جوری
+چیز خاصی نگف
/چرا خاصه بهم بگووو
+چیز...گفتش...
/گفتش؟...چی گفتش؟...
+گف کارم داره
/چی گفتی
+چی باید بگم بنظرت
/اره ؟
+اره دیگه
/خوبه حالا کی گفته ببینیش؟
+یه ساعت دیگه
/بنظرت چی میخواد بگه
+چبدونم
/من برم سر کارم...بعدا بهم بگیا چیکار داشته
+باشه خانم فضول
/بی ادب
+فضولی دیگه چی بگم...نه فضول نیستی بچه پاکی؟
/باش تو خوبی من دیگه برم
+خیلی خوب فعلا
/باییی
از اتاق رفت بیرون
+فضول
سوزی در رو باز کرد
/شنیدم چی گفتی
+یااااا مگه نگفتی میری
/عه راس میگی بای
+بای 🗿
یک ساعت بعد
آنقدر سرم شلوغه که نمیدونم زمان چطوری میگذره...به ساعت نگاه کردم...واااای...یک ساعت شد!
باید برم ببینم جا...رییس چی میخواد بگه...
رفتم سمت اتاقش دستمو بردم نزدیک در خواستم در بزنم که یهو
شرط نوموزارم 🗿✨
۸.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.