یه داستان ترسناک میخوام بزارم فیک اعضا نیست ترسناکه
یه داستان ترسناک میخوام بزارم فیک اعضا نیست ترسناکه
............. ............ ..............
اسم: دختری درشب
سلام من جینام امروز قرار بود بادوستام بریم پیکنیک اما مامانم میگفت نه درصورتی که من23سالمه اما نه اورد به حرفش محل ندادم واز خونه بیرون زدم ما کلان یه اکیپ 5نفره ایم وقتی قبل اینکه برم از مامامم پرسیدن چرا نمیزاری برم گفت چون دختری درشب میاد سراغت باخنده گفتم این دیگه کیه؟ تخیلیه باور نکن
مامانم گفت: اون دختری19 ساله بود به شدت عاشق یکی میشه پدرش چون دوسش نداشته ولش میکنه توشهر با یه لباس هیچی بهش نداده بود ولش کرده بوده از اون روز خبری ازش نشد مردم میگن این همونه که تودریا افتاده وخودکشی کرده یسریا میگن هنوز زندن از زمانای قدیم بوده تاالان اگه ببینه توگم شدی تورا میکشه ولی ازت میپرسه توهم مثل من تنهایی؟
به مامانم گفتم این ته تخیله اما به حرفی که میخواست بزنه گوش ندادم ورفتم دنبال دوستام رفتیم تویه جایی که هم مثل جنگل ولی سرسبز بود عجیب بود!
شب شده بود دوستم گفت شب بمونیم
نههه
براچی
نمیدونم باشه
شب چادور زدیم ورفتیم توچادر همه خوابیدن منم کم کم داشت خوابم میبرد که حس کردم یکی گفت بیا بیرون!
ازترس رفتم زیر پتو وچشمام بستم که دوباره بهم گفت بیا بیرون حسابی ترسیده بودم که....
............. ............ ..............
اسم: دختری درشب
سلام من جینام امروز قرار بود بادوستام بریم پیکنیک اما مامانم میگفت نه درصورتی که من23سالمه اما نه اورد به حرفش محل ندادم واز خونه بیرون زدم ما کلان یه اکیپ 5نفره ایم وقتی قبل اینکه برم از مامامم پرسیدن چرا نمیزاری برم گفت چون دختری درشب میاد سراغت باخنده گفتم این دیگه کیه؟ تخیلیه باور نکن
مامانم گفت: اون دختری19 ساله بود به شدت عاشق یکی میشه پدرش چون دوسش نداشته ولش میکنه توشهر با یه لباس هیچی بهش نداده بود ولش کرده بوده از اون روز خبری ازش نشد مردم میگن این همونه که تودریا افتاده وخودکشی کرده یسریا میگن هنوز زندن از زمانای قدیم بوده تاالان اگه ببینه توگم شدی تورا میکشه ولی ازت میپرسه توهم مثل من تنهایی؟
به مامانم گفتم این ته تخیله اما به حرفی که میخواست بزنه گوش ندادم ورفتم دنبال دوستام رفتیم تویه جایی که هم مثل جنگل ولی سرسبز بود عجیب بود!
شب شده بود دوستم گفت شب بمونیم
نههه
براچی
نمیدونم باشه
شب چادور زدیم ورفتیم توچادر همه خوابیدن منم کم کم داشت خوابم میبرد که حس کردم یکی گفت بیا بیرون!
ازترس رفتم زیر پتو وچشمام بستم که دوباره بهم گفت بیا بیرون حسابی ترسیده بودم که....
۸.۱k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.