چه اتفاقی افتاد.
_چه_اتفاقی_افتاد.
𝕻𝖆𝖗𝖙_3
ویو ا/ت
صبح بیدار شدم.
ساعت های تقریبا6:40 بود.
رفتم ی دوش گرفتم. و ی شلوار لی ابی و و چکمه بلند قهوه ای. و ی کت زمستونی پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم.
رفتم دم دانشگاه.
ویو تهیونگ
ساعت 6:40 بیدار شدم.
و رفتم حمام کارای لازم رو انجام دادم و ی شلوار جرم و ی کت چرم پوشیدم رفتم دانشگاه.
دم در ا/ت رو دیدم بهش سلام کردم ولی اون نکرد.
فکر کنم از من بدش میاد.
داشتم پشت سرش میرفتم که یهو یکی امد و به ا/ت گفت شمارتو بهم بده.
دیدم داره باهاش بحس میکنه. که یهو دیدم ا/ت ی لگد محکم زد داخل صورتش مستقیم رفت سمت کلاس.
واقعا که خیلی خفنو دارکهههه.
ویو ا/ت
دم در دانشگاه بودم که دیدم تهیونگ بهم سلام کرد ولی جوابش رو ندادم.
و داشتم مستقیم میرفتم که یهو یکی مد جلوم گفت...
جین: شمارت رو بده.
ا/ت: برو بابا
جین: الان چی گفتی؟
ا/ت: خلاصه بخوام بگم بهت فش دادم.
جین: چه غلطا. اخه جوجه
ا/ت: ی لحظه.
الان به من کفتی جوجه؟!
جین: اره جوجه.
ا/ت: الان بهت نشون میدم جوجه کیع.
(ی لگد زد به سمت صورتش افتاد زمین)
ا/ت: ههِ. الان فهمیدی جوجه کیه!؟
مستقیم به راه خودم ادامه دادم رفتم سر کلاس.
امروز امتحان داشتیم.
امتحانم رو تو نیم ساعت تمام کردم چون خیلی اسون بود.
دو ساعت دیگه هم نتایج ازمون رو اعلام میکنن.
مطمئنم رطبه اولشون خودم میشم.
ویو دو ساعت بعد
استاد امد.
خوب بچه ها
نتایج رو میخوام اعلام کنم.
رتبه یکم.کیم تهیونگ
ا/ت: چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
استاد: رتبه دوم ا/ت.
ا/ت: ا. ا. امکان نداره
ح. حتما ی اشتباهی شده.
وایی پدرم منو میکشه.
استاد: از تهیونگ ا/ت ممنونم بخاطر این نمره خوبی که گرفتن.
ویو ا/ت.
ی زنگمون خورد.
منم دیگه داشت بقضم میترکید.
رفتم سرویس بهداشتی. و صورتم رو شستم یکم اروم شدم.
ویو تهیونگ
زنگ خورد
دیدم ا/ت سریع بلند شد و انگار بقض کرده بود.
منم بلند شدم رفتم دنبالش.
رفتم دم سرویس بهداشتی دیدم ا/ت هعی داره میگه بابام منو میکشه.
و هعی داشت گریه میکرد.
رفتم داخل.
تهیونگ: ا. ا. ا/ت. ح. حالت خوبه؟
ا/ت: به تو چه.
همین الان برو بیرون.
تهیونگ: تو چیکار من داری؟
اینجا سرویس بهداشتیه نخریدیش که؟
ا/ت: چشمای کورت رو باز کن مردونه اون وره.
تهیونگ: خ. خاک تو سرمممممم.
ا/ت: یکم از تهیوتگ خندم گرفت.
واقعا که خنگه.
ولی یهو دوباره ما جرای امتحان رو به یادم اوردم
𝕻𝖆𝖗𝖙_3
ویو ا/ت
صبح بیدار شدم.
ساعت های تقریبا6:40 بود.
رفتم ی دوش گرفتم. و ی شلوار لی ابی و و چکمه بلند قهوه ای. و ی کت زمستونی پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم.
رفتم دم دانشگاه.
ویو تهیونگ
ساعت 6:40 بیدار شدم.
و رفتم حمام کارای لازم رو انجام دادم و ی شلوار جرم و ی کت چرم پوشیدم رفتم دانشگاه.
دم در ا/ت رو دیدم بهش سلام کردم ولی اون نکرد.
فکر کنم از من بدش میاد.
داشتم پشت سرش میرفتم که یهو یکی امد و به ا/ت گفت شمارتو بهم بده.
دیدم داره باهاش بحس میکنه. که یهو دیدم ا/ت ی لگد محکم زد داخل صورتش مستقیم رفت سمت کلاس.
واقعا که خیلی خفنو دارکهههه.
ویو ا/ت
دم در دانشگاه بودم که دیدم تهیونگ بهم سلام کرد ولی جوابش رو ندادم.
و داشتم مستقیم میرفتم که یهو یکی مد جلوم گفت...
جین: شمارت رو بده.
ا/ت: برو بابا
جین: الان چی گفتی؟
ا/ت: خلاصه بخوام بگم بهت فش دادم.
جین: چه غلطا. اخه جوجه
ا/ت: ی لحظه.
الان به من کفتی جوجه؟!
جین: اره جوجه.
ا/ت: الان بهت نشون میدم جوجه کیع.
(ی لگد زد به سمت صورتش افتاد زمین)
ا/ت: ههِ. الان فهمیدی جوجه کیه!؟
مستقیم به راه خودم ادامه دادم رفتم سر کلاس.
امروز امتحان داشتیم.
امتحانم رو تو نیم ساعت تمام کردم چون خیلی اسون بود.
دو ساعت دیگه هم نتایج ازمون رو اعلام میکنن.
مطمئنم رطبه اولشون خودم میشم.
ویو دو ساعت بعد
استاد امد.
خوب بچه ها
نتایج رو میخوام اعلام کنم.
رتبه یکم.کیم تهیونگ
ا/ت: چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
استاد: رتبه دوم ا/ت.
ا/ت: ا. ا. امکان نداره
ح. حتما ی اشتباهی شده.
وایی پدرم منو میکشه.
استاد: از تهیونگ ا/ت ممنونم بخاطر این نمره خوبی که گرفتن.
ویو ا/ت.
ی زنگمون خورد.
منم دیگه داشت بقضم میترکید.
رفتم سرویس بهداشتی. و صورتم رو شستم یکم اروم شدم.
ویو تهیونگ
زنگ خورد
دیدم ا/ت سریع بلند شد و انگار بقض کرده بود.
منم بلند شدم رفتم دنبالش.
رفتم دم سرویس بهداشتی دیدم ا/ت هعی داره میگه بابام منو میکشه.
و هعی داشت گریه میکرد.
رفتم داخل.
تهیونگ: ا. ا. ا/ت. ح. حالت خوبه؟
ا/ت: به تو چه.
همین الان برو بیرون.
تهیونگ: تو چیکار من داری؟
اینجا سرویس بهداشتیه نخریدیش که؟
ا/ت: چشمای کورت رو باز کن مردونه اون وره.
تهیونگ: خ. خاک تو سرمممممم.
ا/ت: یکم از تهیوتگ خندم گرفت.
واقعا که خنگه.
ولی یهو دوباره ما جرای امتحان رو به یادم اوردم
۲۶۷
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.