*ات*
*ات*
عرق رو پیشونیمو پاک کردم و همین که تبر رو بلند کردم از دستم در رفت و رف هوا. دقیقا بالا سرم بود. داشت میوفتاد که حس کردم یکی دستمو کشید و تبر افتاد جلوم
جیهوپ : چرا مواظب خودت نیستی
سرمو بلند کردم یه پسر بود که شنل عضو نیروی اموزشی رو پوشیده بود.
ات : م..ممنوننننننن
از سر ترس ریده بودم تو خودم. بغلش کردم و شروع کردم گریه کردن
ات : نجاتم دادییییی کم مونده بود بمیرم و نتونم به اهدافم برسم
تهیونگ : الان داری واسه اهدافت گریه میکنی یا خودت؟ :/
ات : اهدافممممممم
جیهوپ : *لبخند*ازین به بعد بیشتر مواظب خودت باش. حیفه یه دختر نازی مثل تو اسیب ببینه
ات : باشه سرباز...
جیهوپ : سرباز نیستم عضو نیروی اموزشیم. جانگ هوسوک
ات : *لبخند*
کوک : شما دوتا چرا نجاتش ندادین
تهیونگ : نمیدونم
جیمین : اون خیلی سریع بود بخوام نجاتش بدم نمیرسیدم
جونگ کوک اومد دستمو کشید
کوک : خب اگ کارت تموم شد میتونی بری
جیهوپ : باش...خوش باشین
هوسوک رف...نگاهی به دست جونگ کوک که دستمو گرفته بود کردم. چرا قلبم یهو داره تند میتپه؟
کوک : اوه ببخشید
ات : م..مشکلی نیس
تهیونگ : دروازه ها دارن باز میشن
ات : سرباز مین برگشتن
همه سربازا اومدن داخل. ولی دیدی که با یه بندی دوتا چشم شینیگامی گرفتن
رفتیم سمتشون. اون چشم شینیگامی داشت نگام میکرد.
یونگی : نزدیکش نشو ممکنه بت اسیب بزنه
ات : کوچولواشون به نظر مظلوم میومدن
دستمو گزاشتم روش ولی یهو شروع به سوزش کرد
ات : اییی
یونگی : بهت گفتم نزدیکش نشو
سرباز مین با شنلش دستمو پاک کرد
یونگی : این دوتا دست خوشگل چرا باید خشک و پوست پوست شده باشن؟ خیلی کار کردی نه؟
سری تکون دادم و انگشتاشو بین موهام کشید
یونگی : یادم باشه به یکی از ندیمه ها بگم موهاتو واست کوتاه کنه
ات : اوم...باشه.منو پسرا همه کارارو انجام دادیم تازه باشون دوست هم شدم و یکی از سربازا دوست پدرم بود بهم یه کیسه میوه داد
یونگی : خوبه. ببین شاید یه مدت نتونم ببینمت. کار قصر زیاد شده. امیدوارم تو و پسرا بتونین از پس خودتون بر بیاین. تازه جین هست میتونین بهش اعتماد کنین
جین : چی 😐
ات : باشه مشکلی نیس
جیمین : سرباز مین سرباز مین...سکه طلا میگیریم یا نقره
یونگی : کارایی که کردین رو یادداشت کردین؟
ات و پسرا :.......
یونگی :*خنده*مشکلی نیس به هر کدومتون یه سکه نقره میدم ولی از فردا حتما کاراتونو یادداشت کنین.
عرق رو پیشونیمو پاک کردم و همین که تبر رو بلند کردم از دستم در رفت و رف هوا. دقیقا بالا سرم بود. داشت میوفتاد که حس کردم یکی دستمو کشید و تبر افتاد جلوم
جیهوپ : چرا مواظب خودت نیستی
سرمو بلند کردم یه پسر بود که شنل عضو نیروی اموزشی رو پوشیده بود.
ات : م..ممنوننننننن
از سر ترس ریده بودم تو خودم. بغلش کردم و شروع کردم گریه کردن
ات : نجاتم دادییییی کم مونده بود بمیرم و نتونم به اهدافم برسم
تهیونگ : الان داری واسه اهدافت گریه میکنی یا خودت؟ :/
ات : اهدافممممممم
جیهوپ : *لبخند*ازین به بعد بیشتر مواظب خودت باش. حیفه یه دختر نازی مثل تو اسیب ببینه
ات : باشه سرباز...
جیهوپ : سرباز نیستم عضو نیروی اموزشیم. جانگ هوسوک
ات : *لبخند*
کوک : شما دوتا چرا نجاتش ندادین
تهیونگ : نمیدونم
جیمین : اون خیلی سریع بود بخوام نجاتش بدم نمیرسیدم
جونگ کوک اومد دستمو کشید
کوک : خب اگ کارت تموم شد میتونی بری
جیهوپ : باش...خوش باشین
هوسوک رف...نگاهی به دست جونگ کوک که دستمو گرفته بود کردم. چرا قلبم یهو داره تند میتپه؟
کوک : اوه ببخشید
ات : م..مشکلی نیس
تهیونگ : دروازه ها دارن باز میشن
ات : سرباز مین برگشتن
همه سربازا اومدن داخل. ولی دیدی که با یه بندی دوتا چشم شینیگامی گرفتن
رفتیم سمتشون. اون چشم شینیگامی داشت نگام میکرد.
یونگی : نزدیکش نشو ممکنه بت اسیب بزنه
ات : کوچولواشون به نظر مظلوم میومدن
دستمو گزاشتم روش ولی یهو شروع به سوزش کرد
ات : اییی
یونگی : بهت گفتم نزدیکش نشو
سرباز مین با شنلش دستمو پاک کرد
یونگی : این دوتا دست خوشگل چرا باید خشک و پوست پوست شده باشن؟ خیلی کار کردی نه؟
سری تکون دادم و انگشتاشو بین موهام کشید
یونگی : یادم باشه به یکی از ندیمه ها بگم موهاتو واست کوتاه کنه
ات : اوم...باشه.منو پسرا همه کارارو انجام دادیم تازه باشون دوست هم شدم و یکی از سربازا دوست پدرم بود بهم یه کیسه میوه داد
یونگی : خوبه. ببین شاید یه مدت نتونم ببینمت. کار قصر زیاد شده. امیدوارم تو و پسرا بتونین از پس خودتون بر بیاین. تازه جین هست میتونین بهش اعتماد کنین
جین : چی 😐
ات : باشه مشکلی نیس
جیمین : سرباز مین سرباز مین...سکه طلا میگیریم یا نقره
یونگی : کارایی که کردین رو یادداشت کردین؟
ات و پسرا :.......
یونگی :*خنده*مشکلی نیس به هر کدومتون یه سکه نقره میدم ولی از فردا حتما کاراتونو یادداشت کنین.
۷۰.۳k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.