پارت ۶ عشق تا حد مرگ

پارت ۶ عشق تا حد مرگ

پرش زمانی ۸ ساعت بعد
از زبان ا/ت؛ دادم حاظر میشم که فرار کنم جونگ کوک اومد خونه و اوم تو اتاقم و چنتا چیزم گفت اما من دیگه هیچ چیزی بهش نگفتم چون امید دارم امروز فرار میکنم.
مادر ناتنی ا/ت :ا/ت بلند شو بریم
ا/ت: باشه اومدم
درحال فرار بودیم که صدایی از پشت اومد
صدا:وایساد
من و بورا (مادر ناتنی ا/ت) فرار میکردیم که بورا:من معطلشون میکنم تو فرار کن من نمیتونم بیرون از این خونه دووم بیارم اما تو میتونی پس برو تورو به ارواح خاک مادرت
ا/ت:اما ...... تو......
بورام:برو
ا/ت شروع به دویدن کرد .

۵ سال بعد:
از اون روز ۵ سال میگزره یعنی چه بلایی سر بورام اومده. من با پسری به نام جیهوپ ازدواج کردم شاید دیگه اون امکانات رو نداشتم اما از ۱۰۰۰ تا مرد پولدار بهتر بود
*صدای باز شدن در*
یون:سلام مامانی (لحن بچه گونه)
ا/ت: سلام قربونت برم بابا کجاست
جیهوپ:دالی این گل تقدیم به بهترین زن دنیا .
ا/ت:باز که گل گرفتی
چیهوپ :میخوای نخرم
ا/ت: نه بخر ولی چرا اینقد خودتو تو زحمت میندازی
چیهوپ:چه زحمتی. غذا چیه که من و یون حسابی گشنمونه