/ Turn hate into love / p.21 /
تهیونگ: نه نه نه وایسا ببینم. منم خیلی دوستت دارم. دوست دارم مراقبت باشم. دوست دارم تو سفرام با تو خوش بگذرونم . دوست دارم تنها کسی باشم که بغلت میکنه. دوست دارم همیشه کنارت باشم. راستش من تا حالا با کسی قرار نذاشتم، زیاد بلد نیستم چطوری یه دخترو شاد میکنن
ا.ت: منم تا حالا با کسی قرار نذاشتم.
تهیونگ: پس اون پسره سوبین چی؟ خودم دیدم اوندفعه بغلش کرده بودی.
ا.ت: آهان اون روز بهم اعتراف کرد که از سال اول دانشگاه دوستم داره و اینا. بعد منم ردش کردم. گفت میشه فقط یبار بغلم کنه منم گفتم باشه. راستیی پس تو بخاطر این مست کرده بودی؟
تهیونگ: بهله اون روز که دیدمتون داشتم از حسودی میترکیدم. ولی الان خوشحالم که تو مال من شدی.
ا.ت: که اینطور. پس بلاخره بعد از 21 سال زندگی یه دوست پسر حسود گیرم اومده، عجب روزگاریه.
تهیونگ: نکنه ناراحتی من دوست پسرتم ها؟
ا.ت: نه اتفاقا خیلیم خوشحالم بلاخره از زندگی سینگلی در اومدم.
میا: بچه هااااااااا بیاید بریمممم الان هوا تاریک میشهههه.
ا.ت: اومدیمممم
رفتیم تا سوار شیم. یهو میسو من و تهیونگ رو کشید پشت ماشین. برامون خط و نشون کشید که به کسی نگیم اونا باهمن. ما هم گفتیم باوشه.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. وقتی همه خوابشون برد تهیونگ همش دستمو میگرفت، فک کنم خیلی ذوق مرگ شده از قیافش معلومه. تقریبا ساعت 9 بود رسیدیم خونه. بچه ها رفتن خونه. تهیونگ گفت امشب اینجا میمونه. لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم باهم یه نودل آماده خوردیم چون بقیه که نبودن، قبل رفتنمون گفتن یکی از فامیلا مریضه تا فردا میرن پیشش. شاممون رو خوردیم. داشتم میرفتم تو اتاقم بخوابم که یکی کلاه هودیمو از پشت نگه داشت.
تهیونگ: دوست دختر عزیز من کجا میری؟
ا.ت: میرم بخوابم دیگه.
تهیونگ: میای امشبو پیش من بخوابی؟ نگران نباش کاری نمی کنم ( با خنده )
ا.ت: فک نکنم خوب با....
نذاشت جمله مو کامل کنم دستمو گرفت برد تو اتاقش. هردوتامون دراز کشیدیم رو تخت. تهیونگ دستاشو باز کرد به نشانه اینکه برم تو بغلش. سرمو گذاشتم رو دستش. پیشونیمو بوس کرد و گفت
تهیونگ: شبت بخیر عشقم
ا.ت: اووو عشقم کلمه جدیده؟
تهیونگ: بهله دیگه پس چی صدات کنم
ا.ت: منم تا حالا با کسی قرار نذاشتم.
تهیونگ: پس اون پسره سوبین چی؟ خودم دیدم اوندفعه بغلش کرده بودی.
ا.ت: آهان اون روز بهم اعتراف کرد که از سال اول دانشگاه دوستم داره و اینا. بعد منم ردش کردم. گفت میشه فقط یبار بغلم کنه منم گفتم باشه. راستیی پس تو بخاطر این مست کرده بودی؟
تهیونگ: بهله اون روز که دیدمتون داشتم از حسودی میترکیدم. ولی الان خوشحالم که تو مال من شدی.
ا.ت: که اینطور. پس بلاخره بعد از 21 سال زندگی یه دوست پسر حسود گیرم اومده، عجب روزگاریه.
تهیونگ: نکنه ناراحتی من دوست پسرتم ها؟
ا.ت: نه اتفاقا خیلیم خوشحالم بلاخره از زندگی سینگلی در اومدم.
میا: بچه هااااااااا بیاید بریمممم الان هوا تاریک میشهههه.
ا.ت: اومدیمممم
رفتیم تا سوار شیم. یهو میسو من و تهیونگ رو کشید پشت ماشین. برامون خط و نشون کشید که به کسی نگیم اونا باهمن. ما هم گفتیم باوشه.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. وقتی همه خوابشون برد تهیونگ همش دستمو میگرفت، فک کنم خیلی ذوق مرگ شده از قیافش معلومه. تقریبا ساعت 9 بود رسیدیم خونه. بچه ها رفتن خونه. تهیونگ گفت امشب اینجا میمونه. لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم باهم یه نودل آماده خوردیم چون بقیه که نبودن، قبل رفتنمون گفتن یکی از فامیلا مریضه تا فردا میرن پیشش. شاممون رو خوردیم. داشتم میرفتم تو اتاقم بخوابم که یکی کلاه هودیمو از پشت نگه داشت.
تهیونگ: دوست دختر عزیز من کجا میری؟
ا.ت: میرم بخوابم دیگه.
تهیونگ: میای امشبو پیش من بخوابی؟ نگران نباش کاری نمی کنم ( با خنده )
ا.ت: فک نکنم خوب با....
نذاشت جمله مو کامل کنم دستمو گرفت برد تو اتاقش. هردوتامون دراز کشیدیم رو تخت. تهیونگ دستاشو باز کرد به نشانه اینکه برم تو بغلش. سرمو گذاشتم رو دستش. پیشونیمو بوس کرد و گفت
تهیونگ: شبت بخیر عشقم
ا.ت: اووو عشقم کلمه جدیده؟
تهیونگ: بهله دیگه پس چی صدات کنم
۱.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.