فیک 3 :
فیک 3 :
کوک خنده ای کرد : اهوم
کوک رویه مبل همراه بیمار نشست
کوک این روزا حالت چطوره خانم کیم؟
ات عالیم قدری که میتونم پرواز کنم مثل اولم
کوک : خوبه.... بعد از اینکه مرخص شدی میتونیم بریم هم جا رو
بگردیم
ات نگاه مشکوکی به کوک کرد و کنارش نشست
ات توبی کاری؟
کوک : نه.... چطور مگه؟
ات خیلی بهم کمک میکنی و پیشم هستی مجبور نیستی...
کوک نه نه دختر من فقط نیاز به یه دوست دارم و واقعا ا توحس بهتری دارم باعث میشی فکر کنم کسی رو دارم که ازش بخوام
محافظت کنم
ات سرشو تکون داد
ات بریم بالا یکم هو ممم؟
کوک اتتتتت بهت گفتم باید ترکش کنی تا یه انسان کامل بشی
اینطوری کامل خوب نمیشی.
ات کوککک به عنوان دوستت میخام همراهم باشی نه اینکه سرم غر
بزنی
کوک : نه.....
ات یک بار بعد اصن تا آخر عمرم
کوک همیشه اینو میگی
ات : واسه آخرین بار میگم
کوک کلافه پوفی کشید
کوک : اوکی
:
جیمین ویو :
این دقیقا چیزی بود که هیچجوره نمیتونستم ازش فرار کنم هرجا حتی تو خوابم حتی تو زندگیم این ات لعنتی ولم نمیکنه
تو بیمارستانی تم که رقیبم صاحب شه تو زندگی.... زندگی میکنم که ماله خودم نیست..... مسئول چیزهاییم که نباید باشم.... تو جسمی ام که همش یکی دیگرو میخواد. مغزی رو دارم که به فکریکی
دیگست.... قلبی رو دارم که واسه یکی دیگه می تپه
دیگه خسته شدم
نیاز به هوایه تازه داشتم بخاطر همین سواره اسانسور شدم و به بالا ترین طبقه بیمارستان رسیدم
دوتاشون سیگارهاشون رو روشن کردم و مثل لیوان هایه شراب بهم
زدن
ات نمیخای بهم یکی شغلت و یه و هدفت تو زندگیت چیه؟
کوک : مگه تو بهم گفتی؟ همش میپیچونی حتی نمیگی کی این بلا
رو سرت آورده
کوک خنده ای کرد : اهوم
کوک رویه مبل همراه بیمار نشست
کوک این روزا حالت چطوره خانم کیم؟
ات عالیم قدری که میتونم پرواز کنم مثل اولم
کوک : خوبه.... بعد از اینکه مرخص شدی میتونیم بریم هم جا رو
بگردیم
ات نگاه مشکوکی به کوک کرد و کنارش نشست
ات توبی کاری؟
کوک : نه.... چطور مگه؟
ات خیلی بهم کمک میکنی و پیشم هستی مجبور نیستی...
کوک نه نه دختر من فقط نیاز به یه دوست دارم و واقعا ا توحس بهتری دارم باعث میشی فکر کنم کسی رو دارم که ازش بخوام
محافظت کنم
ات سرشو تکون داد
ات بریم بالا یکم هو ممم؟
کوک اتتتتت بهت گفتم باید ترکش کنی تا یه انسان کامل بشی
اینطوری کامل خوب نمیشی.
ات کوککک به عنوان دوستت میخام همراهم باشی نه اینکه سرم غر
بزنی
کوک : نه.....
ات یک بار بعد اصن تا آخر عمرم
کوک همیشه اینو میگی
ات : واسه آخرین بار میگم
کوک کلافه پوفی کشید
کوک : اوکی
:
جیمین ویو :
این دقیقا چیزی بود که هیچجوره نمیتونستم ازش فرار کنم هرجا حتی تو خوابم حتی تو زندگیم این ات لعنتی ولم نمیکنه
تو بیمارستانی تم که رقیبم صاحب شه تو زندگی.... زندگی میکنم که ماله خودم نیست..... مسئول چیزهاییم که نباید باشم.... تو جسمی ام که همش یکی دیگرو میخواد. مغزی رو دارم که به فکریکی
دیگست.... قلبی رو دارم که واسه یکی دیگه می تپه
دیگه خسته شدم
نیاز به هوایه تازه داشتم بخاطر همین سواره اسانسور شدم و به بالا ترین طبقه بیمارستان رسیدم
دوتاشون سیگارهاشون رو روشن کردم و مثل لیوان هایه شراب بهم
زدن
ات نمیخای بهم یکی شغلت و یه و هدفت تو زندگیت چیه؟
کوک : مگه تو بهم گفتی؟ همش میپیچونی حتی نمیگی کی این بلا
رو سرت آورده
۶.۸k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.