قسمت شونزدهم فن یا انتی فن
قسمت شونزدهم فن یا انتی فن
لیلیا
زییییییییییینگ....زیییییییینگ...
-ای درد...ای مرض...ای حناق....ار تورو اون کسی که ساعت زنگدار رو اختراع کرد....
به زور از جام بلند شدم...یه پنج دقیقه روی تخت نشستم و بعد که هوشیار تر شدم بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم.......فرم دانشگاه رو پوشیدم و نوهام رو یک طرفه بافتم و روی شونه سمت چپم انداختم....کتابام رو توی کیفم انداختم و گوشیمو و برداشتم و رفتم طبقه پایین....وارد اشپزخونه شدم تا صبحونه بخورم.....لوهان و امیلی و بکهیون و کای و دی او و کریس و لی سر میز نشسته بودن و صبحانه میخوردن...البته لی سرش روی میز بود و خوابیده بود.....بکی هم داشت لقمه هایی که امیلی برای خودش دوست میکرد بخوره رو از دستش میقاپید و خودش میخورد و امیلی هم کلی حرص میخور و میزدش.....فقط لوهان و دی او و کریس و کای این ادم غذا میخورن......سلام کردم و صبح بخیر گفتم که جوابم رو دادن ......فقط کنار لوهان حا بود مجبوری رفتم اونجا نشستم کای روبه روم بود و کریس هم کنار کای و بکهیون و دی او و امیلی هم اونور نشسته بودن....... دستمو بردم جلو که نون بردارم که لوهان هم دستش رو همزمان اورد و زودتر نون رو برداشت نگاهش کردم که گفت: میخواستی زودتر برداری
ای خداااااا به من صبر بده
کای:بیا اینو بگیر لیلیا
به دستش نگاه کردم یه تیکه نون بود وکه لاش عسل و کره بود...لبخند زدم و ازش گرفتم و گفتم:جونگین تو خیلی مهربونی برعکس دوست و با سر به لوهان اشاره کردم
لوهان:من خیلی هم مهربونم حتی بیشتر از جونگین
من:اره یکی تو مهربونی یکی لی سومان
روبه کریس کردم و گفتم: کریس میشه اون شیرکاکائو رو بدی
کریس:نه شیر کاکائو تو استایل من نیست
من:خو مگه تو میخوای بخوریش که تو استایلت نیست میخوای بدیش به من من میخوام شیرکاکائو بخورم
کریس:اصلا دست زدن به شیرکاکائو ایز نات کای استایل
من:هوففففف اخر من از دست شماها دیوونه میشم
کای خم شد و شیر کاکائو رو برداشت و برام توی لیوان ریخت داد بهم
کای:بیا
من:ممنون جونگین
نمیدونم چرا ولی لوهان خیلی بد جور کای رو نگاه میکرد
صبحونمو خوردن و رو به امیلی گفتم :بریم؟؟؟؟
امیلی:اره بریم
کای:امروز نوبت کی بوده ببرتون؟؟؟
یادم رفت بگم سوهو به بچه ها گفته باید من و امی رو هر روز ببرن دانشگاه و برگردونن هر روز یک نفرشون مارو میبره .....چقدر مهربونه این سوهو
کریس:نوبت بکهیونه
بکهیون:وایییی نه ای خدااااااااا اخه چرا من؟؟؟؟؟؟
امی:زیاد نگران نباش بکییخان نمیخواد حرص بهوری منم همچین دلم نمیخواد تو منو بببری دانشگاه...از شانص خوبت هم امروز راحت باش کسی میاد دنبال منو و لیلیا امروز
لوهان و کای و بکیهیون هرسه همزمان گفتم:کی؟؟؟؟؟؟؟؟
امی:دوتا از هم دانشگاهیامونن
لوهان:دخترن دیگه؟؟؟؟
اخه به تو چه نکه خیلی هم مهمه برات
بکهیون: اره هیونگ حتما دخترن دیگه
لیلیا:نه کی گفته دخترن؟؟؟
لوهان داشت شیر میخور که پسر توی گلوش و به سرفه افتاد و کای داشت میزد به کمرش شاید خوب شه بکهیونم گفت:چی؟؟یعنی پسرن؟؟؟؟
امی:مسلما وقتی دختر نیستن پسرن یعنی انقدر خنگی؟؟؟
سوهو:سلام بچه ها صبح بخیر
همه سلام کردیم و صبح بخیر گفتیم
سوهو:دخترا نمیخواین برین دیرتون میشه ها
من:چرا منتظریم دوستامون بیان امروز با اونا میریم دانشگاه
بکهیون:هیونگ پسرن
امیلی:خبرکش
سوهو:اسماشون چیه؟؟؟؟
من:جانی و جونیور...پسرهای رییس دانشگاهمونن
سوهو:ببینم رییس دانشگاهتون اقای چانگ جین نیست دوتا پسراشم چانگ جانی و چانگ جونیور؟؟؟؟؟
من:چرا هیونگ ولی... ولی شما ار کجا میدونید؟؟؟
سوهو:خب دانشگاهی که شما میرین یه دانشگاه معروفه پس چیز عجیبی نیست که اسم رییس دانشگاه بدونم....
امی:سوهو هیونگ اشکال نداره پس با اونا برین دانشگاه
نمیدونم چرا کای و بکی و لوهان خیلی قیافه هاشون منتظر جواب سوهو بود
سوهو:نه عیبی نداره پسرای خیلی خوبین
امی:اخ جوووون ممنون سوهو....تو جیگر ترین لیدری
سوهو:توهم خوشگلترین دختری که دیدم... و همچنین شیطون..... حالا بهتره برید دیرتون میشه
از سر سفره بلند شدم و برگشتم از بچه ها خداحافظی کنم که با قیافه اویزون بکی و لوهان و کای رو به رو شدم... وا اینا چرا اینجورین؟؟؟؟
من:انیوووووو
خداحافظی کردم و رو عموندور که از اشپز خونه خارج میشدم گفتم:امی بود بیا
امی:باشه
داشتم میرفتم که یهو
امی:جییییییییییییییییییییغ.....بیون بکهیون میکشمتتتتتتتتتتتتتتتتتت
جییییییغ...وایییییی این چه کاری بود کردییییییییییی
نظر میخوام تا قسمت بعد و بزارم ها
ممنون از صبور بودنتون بوسسسسی
لیلیا
زییییییییییینگ....زیییییییینگ...
-ای درد...ای مرض...ای حناق....ار تورو اون کسی که ساعت زنگدار رو اختراع کرد....
به زور از جام بلند شدم...یه پنج دقیقه روی تخت نشستم و بعد که هوشیار تر شدم بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم.......فرم دانشگاه رو پوشیدم و نوهام رو یک طرفه بافتم و روی شونه سمت چپم انداختم....کتابام رو توی کیفم انداختم و گوشیمو و برداشتم و رفتم طبقه پایین....وارد اشپزخونه شدم تا صبحونه بخورم.....لوهان و امیلی و بکهیون و کای و دی او و کریس و لی سر میز نشسته بودن و صبحانه میخوردن...البته لی سرش روی میز بود و خوابیده بود.....بکی هم داشت لقمه هایی که امیلی برای خودش دوست میکرد بخوره رو از دستش میقاپید و خودش میخورد و امیلی هم کلی حرص میخور و میزدش.....فقط لوهان و دی او و کریس و کای این ادم غذا میخورن......سلام کردم و صبح بخیر گفتم که جوابم رو دادن ......فقط کنار لوهان حا بود مجبوری رفتم اونجا نشستم کای روبه روم بود و کریس هم کنار کای و بکهیون و دی او و امیلی هم اونور نشسته بودن....... دستمو بردم جلو که نون بردارم که لوهان هم دستش رو همزمان اورد و زودتر نون رو برداشت نگاهش کردم که گفت: میخواستی زودتر برداری
ای خداااااا به من صبر بده
کای:بیا اینو بگیر لیلیا
به دستش نگاه کردم یه تیکه نون بود وکه لاش عسل و کره بود...لبخند زدم و ازش گرفتم و گفتم:جونگین تو خیلی مهربونی برعکس دوست و با سر به لوهان اشاره کردم
لوهان:من خیلی هم مهربونم حتی بیشتر از جونگین
من:اره یکی تو مهربونی یکی لی سومان
روبه کریس کردم و گفتم: کریس میشه اون شیرکاکائو رو بدی
کریس:نه شیر کاکائو تو استایل من نیست
من:خو مگه تو میخوای بخوریش که تو استایلت نیست میخوای بدیش به من من میخوام شیرکاکائو بخورم
کریس:اصلا دست زدن به شیرکاکائو ایز نات کای استایل
من:هوففففف اخر من از دست شماها دیوونه میشم
کای خم شد و شیر کاکائو رو برداشت و برام توی لیوان ریخت داد بهم
کای:بیا
من:ممنون جونگین
نمیدونم چرا ولی لوهان خیلی بد جور کای رو نگاه میکرد
صبحونمو خوردن و رو به امیلی گفتم :بریم؟؟؟؟
امیلی:اره بریم
کای:امروز نوبت کی بوده ببرتون؟؟؟
یادم رفت بگم سوهو به بچه ها گفته باید من و امی رو هر روز ببرن دانشگاه و برگردونن هر روز یک نفرشون مارو میبره .....چقدر مهربونه این سوهو
کریس:نوبت بکهیونه
بکهیون:وایییی نه ای خدااااااااا اخه چرا من؟؟؟؟؟؟
امی:زیاد نگران نباش بکییخان نمیخواد حرص بهوری منم همچین دلم نمیخواد تو منو بببری دانشگاه...از شانص خوبت هم امروز راحت باش کسی میاد دنبال منو و لیلیا امروز
لوهان و کای و بکیهیون هرسه همزمان گفتم:کی؟؟؟؟؟؟؟؟
امی:دوتا از هم دانشگاهیامونن
لوهان:دخترن دیگه؟؟؟؟
اخه به تو چه نکه خیلی هم مهمه برات
بکهیون: اره هیونگ حتما دخترن دیگه
لیلیا:نه کی گفته دخترن؟؟؟
لوهان داشت شیر میخور که پسر توی گلوش و به سرفه افتاد و کای داشت میزد به کمرش شاید خوب شه بکهیونم گفت:چی؟؟یعنی پسرن؟؟؟؟
امی:مسلما وقتی دختر نیستن پسرن یعنی انقدر خنگی؟؟؟
سوهو:سلام بچه ها صبح بخیر
همه سلام کردیم و صبح بخیر گفتیم
سوهو:دخترا نمیخواین برین دیرتون میشه ها
من:چرا منتظریم دوستامون بیان امروز با اونا میریم دانشگاه
بکهیون:هیونگ پسرن
امیلی:خبرکش
سوهو:اسماشون چیه؟؟؟؟
من:جانی و جونیور...پسرهای رییس دانشگاهمونن
سوهو:ببینم رییس دانشگاهتون اقای چانگ جین نیست دوتا پسراشم چانگ جانی و چانگ جونیور؟؟؟؟؟
من:چرا هیونگ ولی... ولی شما ار کجا میدونید؟؟؟
سوهو:خب دانشگاهی که شما میرین یه دانشگاه معروفه پس چیز عجیبی نیست که اسم رییس دانشگاه بدونم....
امی:سوهو هیونگ اشکال نداره پس با اونا برین دانشگاه
نمیدونم چرا کای و بکی و لوهان خیلی قیافه هاشون منتظر جواب سوهو بود
سوهو:نه عیبی نداره پسرای خیلی خوبین
امی:اخ جوووون ممنون سوهو....تو جیگر ترین لیدری
سوهو:توهم خوشگلترین دختری که دیدم... و همچنین شیطون..... حالا بهتره برید دیرتون میشه
از سر سفره بلند شدم و برگشتم از بچه ها خداحافظی کنم که با قیافه اویزون بکی و لوهان و کای رو به رو شدم... وا اینا چرا اینجورین؟؟؟؟
من:انیوووووو
خداحافظی کردم و رو عموندور که از اشپز خونه خارج میشدم گفتم:امی بود بیا
امی:باشه
داشتم میرفتم که یهو
امی:جییییییییییییییییییییغ.....بیون بکهیون میکشمتتتتتتتتتتتتتتتتتت
جییییییغ...وایییییی این چه کاری بود کردییییییییییی
نظر میخوام تا قسمت بعد و بزارم ها
ممنون از صبور بودنتون بوسسسسی
۱۶.۴k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.