وقتی که مجبوری.....

ویو ات
خوشحال از بیمارستان بیرون اومدم من بلخره باردار شدم اونم دختر یه دختر شیطون رفتم خونه رو تزئین کردم خوبه از قبل اینارو داشتم بعدش شامو درست کردم و منتظر موندم تا ته ته بیاد
فلش به وقتی که ته ته میاد
+صلامم
_سلام چاگی(یادم رف بگم ته مافیاس)
+ته زود برو لباساتو عوض کن بیا تا شام بخوریم
_باش(یکم بهش شک‌ کردم)
_رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم
+اومدی
_اهوم
+شروع کردیم خوردن ک من وسطای خوردن گفتم
+ته
_جونم(عههه حسودیم شددد)
+میگم تو بچه دوس داری دیگه
_آره چطور
+خوب من....من باردارم(میتونستم ذوقو توی چشماش ببینم)
_دختره یا پسر
+امم دختر(با این حرفم ذوقش کور شد)
_سقطش کن
+چ......چی(با تعجب)
_گفتم سقطش کن
+چرا
_چون من بچه ی دختر دوس ندارم من پسر میخوام
+ته......تهیونگ چطور دلت میاد اینو بگی این بچه از گوشتو خونته
_مهم نیس سقطش کن
+من سقطش نمیکنم
_گفتم سقطش کن(با داد)
+منم قاطی کردمو گفتم
منم گفتم سقطش نمیکنم اون بچمه تهیو....(با داد)
+یهو یه طرف صورتم سوخت تهیونگ منو زد؟
_اگه میخوای نگهش داری از خونم گمشو
+باشه میرم
از خونه زدم بیرون
اومدم از خیابون رد شم که یهو............