عاشق پسر عموم شدم پارت last 52
(یک سال بعد)
♡بابالی این ستول لوشن میسه
_نمیدونم خرگوش بابایی باید از مامانیت بپرسیم
_ا.ت (با داد صداش زد)
+چیه چرا داد میزنی من اینجام
_اه ببخشید میشه این ما یکرو فر رو برا مون روشن کنی اخه ما ازش می ترسیم
♡اله ولی بابالی بیشتل ازش میتل سه
_نخیر بابایی از هیچی نمیترسه فقط نمیدونم چطور روشنش کنم
+(نگاهی به اشپز خونه بهم ریخته و نگاهی به مرد و دخترش کرد که همه جاشون آردی بود کرد و خنده ای سرداد)
_چرا میخندی (متعجب)
+اصلا سرو وضع خودتونو دیدید (خنده)
_عا خب یک اینجا هارو کسیف کردیم اما مطمئنیم کیک خوبی از اب در میاد
♡دلسته تازه خیلیم خوشملزه س
_(جیا رو بغل کرد و یه گاز کوچیک از گونش گرفت و با خنده گفت)
_خرگوش کی بودی تو
♡(رحالی که صدای خندش کل خونه رو گرفته بود می گفت)
♡بابالی قلقلکم میاد الان جیس میتونما
_(کوک که یه ترس ساختکی به چهرش داد گفت)نه نه دخما خوب بابایی که رو باباش جیش نمیکنه
♡اخ جیس م گرفت(جیا پاهاشو به زمین رسوند و بدو بدو از اشپز خونه بیرون رفت)
_(و او دو تا به کیوتی دخترشون می خندیدن ا.ت که داشت مایکرو فر رو تنظیم می کرد دستی از پشت دور کمرش حلقه شد و اونو به خودش فشرد نفس های داغش به گردن و گوشش می خورد که بو*سه ای به گردنش زد و لب باز کرد)
_نظرت چیه یه پسرم بیاریم
+اه کوک بحث همیشگی من گفتم که جیا باید بزرگ شه اون وقت بهش فکر میکنم
_(کوک نا رازی از جوابی که شنیده بود ناید)
_هی من از کمرم زحمت میکشم اون وقت تو ناراحتی میدونی که جیا هم حاصل کمر درد شبانم بود
+(مشتی به سینه کوک زد) میدونستی خیلی بی حیایی
_(خنده ای به کیوتی همسرش کرد) نخیر فقط دارم حقیقت هارو بیان می کنم
+باشه باشه بحث با تو به جایی نمی رسه حالا برو یه دوش بگیر که امشب برای شام میریم خونه پدر بزرگ همه هستن باید به خودمون برسیم
_اه باشه اما میدونم داری از زیر بحث در میری این بحث همینجا تموم نمیشه امشب قراره تا صبح بیدار باشیم خانم جئون
(ا.ت به نشونه اینکه میخواد بزنتش به طرفش دوید که کوک با خنده فرار کرد)
+روانیییی(داد خنده)
End
پایان
اومید وارم که از فیکم خوشتون اومده باشه از اینکه تا اخر همراهیم کردید خیلی ممنوم💜😘
♡بابالی این ستول لوشن میسه
_نمیدونم خرگوش بابایی باید از مامانیت بپرسیم
_ا.ت (با داد صداش زد)
+چیه چرا داد میزنی من اینجام
_اه ببخشید میشه این ما یکرو فر رو برا مون روشن کنی اخه ما ازش می ترسیم
♡اله ولی بابالی بیشتل ازش میتل سه
_نخیر بابایی از هیچی نمیترسه فقط نمیدونم چطور روشنش کنم
+(نگاهی به اشپز خونه بهم ریخته و نگاهی به مرد و دخترش کرد که همه جاشون آردی بود کرد و خنده ای سرداد)
_چرا میخندی (متعجب)
+اصلا سرو وضع خودتونو دیدید (خنده)
_عا خب یک اینجا هارو کسیف کردیم اما مطمئنیم کیک خوبی از اب در میاد
♡دلسته تازه خیلیم خوشملزه س
_(جیا رو بغل کرد و یه گاز کوچیک از گونش گرفت و با خنده گفت)
_خرگوش کی بودی تو
♡(رحالی که صدای خندش کل خونه رو گرفته بود می گفت)
♡بابالی قلقلکم میاد الان جیس میتونما
_(کوک که یه ترس ساختکی به چهرش داد گفت)نه نه دخما خوب بابایی که رو باباش جیش نمیکنه
♡اخ جیس م گرفت(جیا پاهاشو به زمین رسوند و بدو بدو از اشپز خونه بیرون رفت)
_(و او دو تا به کیوتی دخترشون می خندیدن ا.ت که داشت مایکرو فر رو تنظیم می کرد دستی از پشت دور کمرش حلقه شد و اونو به خودش فشرد نفس های داغش به گردن و گوشش می خورد که بو*سه ای به گردنش زد و لب باز کرد)
_نظرت چیه یه پسرم بیاریم
+اه کوک بحث همیشگی من گفتم که جیا باید بزرگ شه اون وقت بهش فکر میکنم
_(کوک نا رازی از جوابی که شنیده بود ناید)
_هی من از کمرم زحمت میکشم اون وقت تو ناراحتی میدونی که جیا هم حاصل کمر درد شبانم بود
+(مشتی به سینه کوک زد) میدونستی خیلی بی حیایی
_(خنده ای به کیوتی همسرش کرد) نخیر فقط دارم حقیقت هارو بیان می کنم
+باشه باشه بحث با تو به جایی نمی رسه حالا برو یه دوش بگیر که امشب برای شام میریم خونه پدر بزرگ همه هستن باید به خودمون برسیم
_اه باشه اما میدونم داری از زیر بحث در میری این بحث همینجا تموم نمیشه امشب قراره تا صبح بیدار باشیم خانم جئون
(ا.ت به نشونه اینکه میخواد بزنتش به طرفش دوید که کوک با خنده فرار کرد)
+روانیییی(داد خنده)
End
پایان
اومید وارم که از فیکم خوشتون اومده باشه از اینکه تا اخر همراهیم کردید خیلی ممنوم💜😘
۲۴۴.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.