رمان عشق بچگی
#رمان_عشق_بچگی
#Part3
..
گفتم:اخه برجزهرمار من از کجا سابقه کار پیدا کنم وقتی جایی منو راه نمیدن هوم؟
سریع گفت: الان من چیکار کنم هاا برو بیرون سریع
با داد گفتم:وایی ، موندم چطور تحملت میکنن
برگشتمو درو باز کردم دیدم همه جعم شدن پشت در
سریع گفتم: خدا رحم کنه بهتون با این رئیستون ایش
با عجله رفتم سمت اسانسور وقتی وایساد رفتم بیرون اه خدای من، گند زدم
همینطوری وایساده بودم جلوی شرکت
که همون پسره امد پیشمو گفت: خوب چی شد خوب پیش رفت
گفتم: نه ردم کرد ،
گفت: او بد شد که
گفتم: هعی اره
گفت: خوب اشکال نداره شمارتو بده من
من حلش میکنم بهم اعتماد کن خوب یه جورایی احساس میکنم شبیه همیم به عنوان یه دوست هوم؟
نگاهی بهش انداختمو گفتم:باشه
شمارمو بهش دادمو گفتم:ا/ت هستم
گفت: او منم تهیونگم ، کیم تهیونگ
لبخندی زدو گفتم: خوش بختم تهیونگ
گفت: من حلش میکنم باهاش حرف میزنم تا قبولت کنه
خنده تلخی کردمو گفتم: مرسی
خداحافظی کردمو وای خدا سریع رفتم سمت شرکت و تند و تیز رفتم دم اتاقش سریع بدون در درو باز کردم که دیدم همینطوری داره نگام میکنه و بدون اینکه نگاش کنم رفتم سمت میزشو پروندومو برداشتمو روبه روش گفتم: اگه بخاطر پروندم نبود اصلان نمیومد باز
با گفتن این حرف سریع رفتم بیرونو درو بستم
هوف، همینطوری با ارامش رفتم سمت اسانسور و منتظر موندم و که باز شدمو همراهم یه نفر با من وارد اسانسور شد ،
بی اهمیت رفتن یه گوشه وایسادم ،
که نگاهی به کنارم انداختم شت این که همونه
هوف خیلی شبیه جونکوکه شاید اصلان خودشه هوف بیا بهش اهمیت ندیم اصلان شاید اون نیست هوم؟
ولی هرجا میرم این برج زهرمار هست تچ
یهو گفت: من برج زهرمارم؟؟
هیی شت با صدای بلند گفتمممم وایی
گفتم: نیستی؟
با اعصبانیت میخاست بهم دست بزنه که یهو اسانسور ایستاد وایی
گفت:اینم از این ، انقدر نحسی که اینطوری شد
گفتم: نحس که تویی، والا این شرکت توعه باید باش رسیدگی کنی اقای محترم
فضای بسته بود و من داشتم خفه میشدم
گوشه اسانسور نشستم و گفتم: کی درست میشه این کوفتی
گفت: ۲ ساعت معلوم نیست تا بیاین طول میکشه
هوف کشیدم که به طور خاصی نشستو پاکت سیگارشو در اوردو روشنش کرد
این واقا چشه؟ توی این هوای بسته داره سیگار میکشه؟
دیگه تحمل نداشتم و گفتم: توی هوای بسته سیگار نکش دارم خفه میشم ،
امدم نزدیکمو کامی از سیگارش زدو فوتش کرد تو صورتم سریع سیگارشو ازش گرفتمو انداختمش رو زمین اه خداایا صبر بده
پاشدم که یهو امد نزدیکو هولم داد کنار اسانسور و امد نزدیکمو فقط نیم متر به هم فاصله داشتیم که سریع گفت: بار اخرت باشه با من اینطوری رفتار میکنی فهمیدی ؟
همینطوری داشتیم بهم نگاه میکردیم کا یهو اسانسور باز شدو همه
#Part3
..
گفتم:اخه برجزهرمار من از کجا سابقه کار پیدا کنم وقتی جایی منو راه نمیدن هوم؟
سریع گفت: الان من چیکار کنم هاا برو بیرون سریع
با داد گفتم:وایی ، موندم چطور تحملت میکنن
برگشتمو درو باز کردم دیدم همه جعم شدن پشت در
سریع گفتم: خدا رحم کنه بهتون با این رئیستون ایش
با عجله رفتم سمت اسانسور وقتی وایساد رفتم بیرون اه خدای من، گند زدم
همینطوری وایساده بودم جلوی شرکت
که همون پسره امد پیشمو گفت: خوب چی شد خوب پیش رفت
گفتم: نه ردم کرد ،
گفت: او بد شد که
گفتم: هعی اره
گفت: خوب اشکال نداره شمارتو بده من
من حلش میکنم بهم اعتماد کن خوب یه جورایی احساس میکنم شبیه همیم به عنوان یه دوست هوم؟
نگاهی بهش انداختمو گفتم:باشه
شمارمو بهش دادمو گفتم:ا/ت هستم
گفت: او منم تهیونگم ، کیم تهیونگ
لبخندی زدو گفتم: خوش بختم تهیونگ
گفت: من حلش میکنم باهاش حرف میزنم تا قبولت کنه
خنده تلخی کردمو گفتم: مرسی
خداحافظی کردمو وای خدا سریع رفتم سمت شرکت و تند و تیز رفتم دم اتاقش سریع بدون در درو باز کردم که دیدم همینطوری داره نگام میکنه و بدون اینکه نگاش کنم رفتم سمت میزشو پروندومو برداشتمو روبه روش گفتم: اگه بخاطر پروندم نبود اصلان نمیومد باز
با گفتن این حرف سریع رفتم بیرونو درو بستم
هوف، همینطوری با ارامش رفتم سمت اسانسور و منتظر موندم و که باز شدمو همراهم یه نفر با من وارد اسانسور شد ،
بی اهمیت رفتن یه گوشه وایسادم ،
که نگاهی به کنارم انداختم شت این که همونه
هوف خیلی شبیه جونکوکه شاید اصلان خودشه هوف بیا بهش اهمیت ندیم اصلان شاید اون نیست هوم؟
ولی هرجا میرم این برج زهرمار هست تچ
یهو گفت: من برج زهرمارم؟؟
هیی شت با صدای بلند گفتمممم وایی
گفتم: نیستی؟
با اعصبانیت میخاست بهم دست بزنه که یهو اسانسور ایستاد وایی
گفت:اینم از این ، انقدر نحسی که اینطوری شد
گفتم: نحس که تویی، والا این شرکت توعه باید باش رسیدگی کنی اقای محترم
فضای بسته بود و من داشتم خفه میشدم
گوشه اسانسور نشستم و گفتم: کی درست میشه این کوفتی
گفت: ۲ ساعت معلوم نیست تا بیاین طول میکشه
هوف کشیدم که به طور خاصی نشستو پاکت سیگارشو در اوردو روشنش کرد
این واقا چشه؟ توی این هوای بسته داره سیگار میکشه؟
دیگه تحمل نداشتم و گفتم: توی هوای بسته سیگار نکش دارم خفه میشم ،
امدم نزدیکمو کامی از سیگارش زدو فوتش کرد تو صورتم سریع سیگارشو ازش گرفتمو انداختمش رو زمین اه خداایا صبر بده
پاشدم که یهو امد نزدیکو هولم داد کنار اسانسور و امد نزدیکمو فقط نیم متر به هم فاصله داشتیم که سریع گفت: بار اخرت باشه با من اینطوری رفتار میکنی فهمیدی ؟
همینطوری داشتیم بهم نگاه میکردیم کا یهو اسانسور باز شدو همه
۳۱۱
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.