part3
÷ خیلی دوست دارم داداشی راستی بهت یه چیزیو بگم؟ من به یه پسر علاقه دارم خیلی خوشگله پسر عمویه تیا اسمش تهیونه هرویت میبینمش مهوش میشم اما اون ۴ سال ازم بزرگ تره و میترسم ردم کنه
پسرک دوست داشت برادرشو دلداری بده اما که چه اون نمیتونست حرف بزنه و فقط سر برادرشو نوازش کرد
÷ اما اشکال نداره اگه ردم کرد من هنوز تورو دارم
.
شب شده بود تویه مهونی نشسته بودن که از پچ پچ های بقیه فهمید بومگیو کجاست سریع بلند شد و سمت اتاقی که شمارشو شنیده بود رفت که متوجه ی باز بودن درش شد و دید چند تا دختر برای بومگیو قلدری میکنن
لیا: فهمیدی سمتش نرو اوکی؟ "به گیو گیو سیلی زد"
پسرک جلو رفت و دستشو پس زد و رفت سمت بومگیو
÷ حالم خوبه خوبم "بغض"
= اینجا چخبره
متوجه ی خونی که از لب برادرش جاری بود شد اعصابش بهم ریخت و رفت با پا زد تو صورت اون دختر
÷ یونجون یونجون حالم خوبه
لارا: تو باچه اجازه ای دوست منو میزنی
مارک: پسره ی هرزه بکر کردی کی ای که دوست دخترمو میزنی
لیا: عزیزم هق "گریه"
پسرک سه نفر باقی مونده هم زد
= حاجی اوکی ای پات درد نگرفت؟
÷ یونجون اروم زاش نمیخواد بزنیشون
= تو بومگیویی؟
÷ ا...... اره
= سوبینننننننننننن پیداش کردممممم
– خب منم تورو پیدا کردم
÷ دنبال من میگشتین
– اره این داوشمون خاطر خواته لطفا درخواستشو قبول کن ۳ روزه نمیزاره بخوابم
= هی کصخل قرار بود خودم بگم الان میام جرت میدم صبر کن بزدل....... اره دیگه خلاصه این همه رو گفت
–گگگگگگگ
= گگگگگگگ
تیا: سلامممممم اره دیگه تهیون این داوش ماهم خاطر خواه تو بود
÷ تیا الهی بگم خدا چیکارت کنه
تیا –: مبارک باشه لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی
تیا: یه سوال بومگیو چرا داداشت همیشه ساکته
÷ طبیعتشه دوست داره ساکت باشه
تیا: سلام من تیام
پسرک ابروشو بالا داد
÷ راستی بهم نگفته بودی ورزشم میکنی "کیوت"
پسرک واکنشی نشون نداد
– نمیخوای جوابشو بدی؟
بازم هیچ کاری نکرد برادرش به کلی فراموش کرده بود نمیتونه حرف بزنه
تیا: هیا مگه لالی
÷ حالت خوبه؟
پسرک سریع از اونجا رفت بیرون و سمت خونه رفت و وقتی رسید بدون مکث رفت تو اتاقش و به در تکیه داد که ناخداگاه اشک هاش جاری شد و شروع به خود زنی کرد
* یونجون حالت خوبه یونجون
پسرک دستشو رو قلبش گذاشت و فشرد چرا اون نمیتونست حرف بزنه حتی چندین بار سعی کرده بود اما نمیتونست حرف بزنه
÷ اوما اپا چی شده؟
پسرک دوست داشت برادرشو دلداری بده اما که چه اون نمیتونست حرف بزنه و فقط سر برادرشو نوازش کرد
÷ اما اشکال نداره اگه ردم کرد من هنوز تورو دارم
.
شب شده بود تویه مهونی نشسته بودن که از پچ پچ های بقیه فهمید بومگیو کجاست سریع بلند شد و سمت اتاقی که شمارشو شنیده بود رفت که متوجه ی باز بودن درش شد و دید چند تا دختر برای بومگیو قلدری میکنن
لیا: فهمیدی سمتش نرو اوکی؟ "به گیو گیو سیلی زد"
پسرک جلو رفت و دستشو پس زد و رفت سمت بومگیو
÷ حالم خوبه خوبم "بغض"
= اینجا چخبره
متوجه ی خونی که از لب برادرش جاری بود شد اعصابش بهم ریخت و رفت با پا زد تو صورت اون دختر
÷ یونجون یونجون حالم خوبه
لارا: تو باچه اجازه ای دوست منو میزنی
مارک: پسره ی هرزه بکر کردی کی ای که دوست دخترمو میزنی
لیا: عزیزم هق "گریه"
پسرک سه نفر باقی مونده هم زد
= حاجی اوکی ای پات درد نگرفت؟
÷ یونجون اروم زاش نمیخواد بزنیشون
= تو بومگیویی؟
÷ ا...... اره
= سوبینننننننننننن پیداش کردممممم
– خب منم تورو پیدا کردم
÷ دنبال من میگشتین
– اره این داوشمون خاطر خواته لطفا درخواستشو قبول کن ۳ روزه نمیزاره بخوابم
= هی کصخل قرار بود خودم بگم الان میام جرت میدم صبر کن بزدل....... اره دیگه خلاصه این همه رو گفت
–گگگگگگگ
= گگگگگگگ
تیا: سلامممممم اره دیگه تهیون این داوش ماهم خاطر خواه تو بود
÷ تیا الهی بگم خدا چیکارت کنه
تیا –: مبارک باشه لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی
تیا: یه سوال بومگیو چرا داداشت همیشه ساکته
÷ طبیعتشه دوست داره ساکت باشه
تیا: سلام من تیام
پسرک ابروشو بالا داد
÷ راستی بهم نگفته بودی ورزشم میکنی "کیوت"
پسرک واکنشی نشون نداد
– نمیخوای جوابشو بدی؟
بازم هیچ کاری نکرد برادرش به کلی فراموش کرده بود نمیتونه حرف بزنه
تیا: هیا مگه لالی
÷ حالت خوبه؟
پسرک سریع از اونجا رفت بیرون و سمت خونه رفت و وقتی رسید بدون مکث رفت تو اتاقش و به در تکیه داد که ناخداگاه اشک هاش جاری شد و شروع به خود زنی کرد
* یونجون حالت خوبه یونجون
پسرک دستشو رو قلبش گذاشت و فشرد چرا اون نمیتونست حرف بزنه حتی چندین بار سعی کرده بود اما نمیتونست حرف بزنه
÷ اوما اپا چی شده؟
۳.۰k
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.