چندپارتی هری پاتر
عشق در هاگوارتز
Part 4
ات ویو:با صدای جغدا از خواب بیدار شدم نزدیکای صبح بود آلیس هم خواب بود رفتم تو بالکن...دفترچه خاطراتم رو هم همراه خودم گرفتم و بردم روی صندلی نشستم....هوا خیلی خوب و خنک بود...شروع کردم به نوشتن
امروز اولین روزم تو مدرسه هاگوارتز بود....نمیدونم از شانس خوب یا بدم توی گروه هافلپاف افتادم...ولی از نظر من گروه خوبیه....یه دوست پیدا کردم که اسمش آلیسه و خیلی دختر مهربونیه و از شانس خوبم با هم هم اتاقی هم هستیم در کل روز خوبی رو گذروندم
پایان امروز
دیگه نمیدونستم چی بنویسم پس دفتر رو بستم و غرق نگاه کردن منظره ی رو به روم شده بودم آسمون خیلی قشنگ بود....دیگه از بالکن اومدم بیرون....که دیدم آلیس هم بیدار شد
آلیس:تو چرا انقدر زود بیدار شدی؟!
ات:نمیدونم از خواب پریدم دیگه خوابم نیومد...لباساتو بپوش بریم برای صبحانه
آلیس:باشه
ات ویو:بعد از خوردن صبحونه با آلیس رفتیم سر کلاس پروفسور مکگوناگال خلاصه که تا ظهر ادامه داشت بعد از خوردن نهار دو ساعت وقت استراحت داشتیم باز بعدش درس بعدی شروع میشد تصمیم گرفتم برای استراحت برم تو حیاط تا یکم از فضای اونجا لذت ببرم آلیس هم اومده بود همراهم که یه پسر عینکی با موهای قهوه ای بهمون نزدیک شد
هری:سلام...مثل اینکه شما دانش آموز جدید هاگوارتز هستی...درسته؟!
ات:سلام درسته
هری دستشو برای احوال پرسی دراز میکنه
هری:من هری هستم...هری پاتر
ات:اووو خوشوقتم منم ات هستم ات هریسون
هری:خوشبختم
آلیس:ات من میرم یه جایی کار دارم...دو ساعت دیگه میبینمت مواظب خودت باش
ات:باشه حتما
هری:خب حالا که آلیس رفت میتونم کنارت بشینم
ات:البته
هری:خب میخوام بیشتر باهات آشنا شم....نظرت چیه!؟
ات:خب باشه
و شروع به حرف زدن میکنن
ادامه دارد......
امروز برای جبران دو تا پارت میزارم💫
امیدوارم خوشتون بیاد🤍
Part 4
ات ویو:با صدای جغدا از خواب بیدار شدم نزدیکای صبح بود آلیس هم خواب بود رفتم تو بالکن...دفترچه خاطراتم رو هم همراه خودم گرفتم و بردم روی صندلی نشستم....هوا خیلی خوب و خنک بود...شروع کردم به نوشتن
امروز اولین روزم تو مدرسه هاگوارتز بود....نمیدونم از شانس خوب یا بدم توی گروه هافلپاف افتادم...ولی از نظر من گروه خوبیه....یه دوست پیدا کردم که اسمش آلیسه و خیلی دختر مهربونیه و از شانس خوبم با هم هم اتاقی هم هستیم در کل روز خوبی رو گذروندم
پایان امروز
دیگه نمیدونستم چی بنویسم پس دفتر رو بستم و غرق نگاه کردن منظره ی رو به روم شده بودم آسمون خیلی قشنگ بود....دیگه از بالکن اومدم بیرون....که دیدم آلیس هم بیدار شد
آلیس:تو چرا انقدر زود بیدار شدی؟!
ات:نمیدونم از خواب پریدم دیگه خوابم نیومد...لباساتو بپوش بریم برای صبحانه
آلیس:باشه
ات ویو:بعد از خوردن صبحونه با آلیس رفتیم سر کلاس پروفسور مکگوناگال خلاصه که تا ظهر ادامه داشت بعد از خوردن نهار دو ساعت وقت استراحت داشتیم باز بعدش درس بعدی شروع میشد تصمیم گرفتم برای استراحت برم تو حیاط تا یکم از فضای اونجا لذت ببرم آلیس هم اومده بود همراهم که یه پسر عینکی با موهای قهوه ای بهمون نزدیک شد
هری:سلام...مثل اینکه شما دانش آموز جدید هاگوارتز هستی...درسته؟!
ات:سلام درسته
هری دستشو برای احوال پرسی دراز میکنه
هری:من هری هستم...هری پاتر
ات:اووو خوشوقتم منم ات هستم ات هریسون
هری:خوشبختم
آلیس:ات من میرم یه جایی کار دارم...دو ساعت دیگه میبینمت مواظب خودت باش
ات:باشه حتما
هری:خب حالا که آلیس رفت میتونم کنارت بشینم
ات:البته
هری:خب میخوام بیشتر باهات آشنا شم....نظرت چیه!؟
ات:خب باشه
و شروع به حرف زدن میکنن
ادامه دارد......
امروز برای جبران دو تا پارت میزارم💫
امیدوارم خوشتون بیاد🤍
۴.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.