هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۵۶
دختر نگاهی به فیلیکس کرد و باهاش از اون مکان خارج شد نامجون با دیدن اینکه اون دو تا دارن میرن نفس راحتی کشید نقشه بی داشت خوب پیش میرفت اروم اسلحش رو انداخت وسط که همه اعضا تعجب کردن دیگه تیری زده نمیشد نامجون از پشت دیوار بیرون اومد و برای تسلیم روی زمین نشست همه تعجب کرده بودن و حواسشون پرت شده بود که مأمورا از پشت اعضا رو گرفتن و به وسط لابی بردن و بستنشون جین نگران به اطراف نگا کرد فیلیکس و یونا کوشن نامجون دم گوش جین اروم لب زد
× وانمود کن فقط ماییم
یه مرد بالا سرشون اومد
# با چه عقلی فکر کردین میتونین بیاین و من رو بکشین؟
نامجون حتی سرش رو بالا نمیگرفت ولی میدونست که فرد بالا سرش رئیس تمام این کثافت کاریاست مأمورا بلندشون کردن و سمت جایی بردنشون ......
دختر و پسر نفس نفس زنان وارد یه اتاق نسبتا تاریک شدن و به اطراف نگا کردن همه جا پر از اطلاعات بود انگار اینجا اتاق "جکسون" بود پس فقط خودشون در حال تحقیق نبودن دشمناشون هم داشتن دربارشون تحقیق میکردن فیلیکس سمت میز رفت و داشت کشو رو باز میکرد که صدای پاشنه های کفشی شنیده شد فیلیکس یونا رو که به یه عکس خیره بود کشید و زیر میز برد و بعد در باز شد و یه نفر روی مبل ولو شد یه زن بود یونا کپ کرده بود و زمزمه کرد
+ مادرم .....ا...اینجا بوده
فیلیکس به یونا نگا کردن چی میگفت ؟ صدای زن بلند شد
! احمقااااا آه واقعا که یه دختر و پسر و نمیتونن بگیرن البته اون بچه های خنگ هیچ کاری ازشون بر نمیاد هه فقط باید بکشمشون تا به عشقم بفهمونم منم یه سری کارا بلدم اره
زن بلد شد اما ........چاقویی وارد مغزش شد و همونجا زن رو کشت دختر از زیر میز بیرون اومده بود و چاقوی مرواریدیش رو به سمت زن پرتاب کرده بود و با خشم نگاش میکرد اروم نزدیک زن شد و چاقو رو از سرش خارج کرد
+ خدافظ مامان
بدون اهمیت دادن به فیلیکس که کلی سوال داشت از اتاق خارج شد اگه مادرش اینجا بوده پس رئیس اینجا........."پدرشه" یا کسی که ازش متنفره
اتاق شکنجه*
اعضا به اطراف نگا میکردن همه جا خون بود اما برای اونا عادی بود بار دیگه یه پا به یونگی خورد که باعث شد چشماش رو از درد ببنده همه به سقف بسته شده بودن و خیلی اذیت میشدن جیمین خدا رو شکر میکرد که نزاشتن هوپی بیاد وگرنه اینجا میمرد نگاهی به ته کرد اونم حالش خوب نبود تمام صورتش خونی بود تنها کسی که اینجا سالم بود جین بود اونم داشت سر مأمورا غر میزد نامجون خندید مأمورا داشتن دیوانه میشدن که در باز شد و یه مرد وارد شد چهرش برای هیچ کس به جز کوک آشنا نبود کوکم واسه این این مرد رو شناخت چون قبلا درمورد خوانواده یونا تحقیق کرده بود و این باید پدر یونا باشه
.
.
.
یونا چاقو .....
پارت ۵۶
دختر نگاهی به فیلیکس کرد و باهاش از اون مکان خارج شد نامجون با دیدن اینکه اون دو تا دارن میرن نفس راحتی کشید نقشه بی داشت خوب پیش میرفت اروم اسلحش رو انداخت وسط که همه اعضا تعجب کردن دیگه تیری زده نمیشد نامجون از پشت دیوار بیرون اومد و برای تسلیم روی زمین نشست همه تعجب کرده بودن و حواسشون پرت شده بود که مأمورا از پشت اعضا رو گرفتن و به وسط لابی بردن و بستنشون جین نگران به اطراف نگا کرد فیلیکس و یونا کوشن نامجون دم گوش جین اروم لب زد
× وانمود کن فقط ماییم
یه مرد بالا سرشون اومد
# با چه عقلی فکر کردین میتونین بیاین و من رو بکشین؟
نامجون حتی سرش رو بالا نمیگرفت ولی میدونست که فرد بالا سرش رئیس تمام این کثافت کاریاست مأمورا بلندشون کردن و سمت جایی بردنشون ......
دختر و پسر نفس نفس زنان وارد یه اتاق نسبتا تاریک شدن و به اطراف نگا کردن همه جا پر از اطلاعات بود انگار اینجا اتاق "جکسون" بود پس فقط خودشون در حال تحقیق نبودن دشمناشون هم داشتن دربارشون تحقیق میکردن فیلیکس سمت میز رفت و داشت کشو رو باز میکرد که صدای پاشنه های کفشی شنیده شد فیلیکس یونا رو که به یه عکس خیره بود کشید و زیر میز برد و بعد در باز شد و یه نفر روی مبل ولو شد یه زن بود یونا کپ کرده بود و زمزمه کرد
+ مادرم .....ا...اینجا بوده
فیلیکس به یونا نگا کردن چی میگفت ؟ صدای زن بلند شد
! احمقااااا آه واقعا که یه دختر و پسر و نمیتونن بگیرن البته اون بچه های خنگ هیچ کاری ازشون بر نمیاد هه فقط باید بکشمشون تا به عشقم بفهمونم منم یه سری کارا بلدم اره
زن بلد شد اما ........چاقویی وارد مغزش شد و همونجا زن رو کشت دختر از زیر میز بیرون اومده بود و چاقوی مرواریدیش رو به سمت زن پرتاب کرده بود و با خشم نگاش میکرد اروم نزدیک زن شد و چاقو رو از سرش خارج کرد
+ خدافظ مامان
بدون اهمیت دادن به فیلیکس که کلی سوال داشت از اتاق خارج شد اگه مادرش اینجا بوده پس رئیس اینجا........."پدرشه" یا کسی که ازش متنفره
اتاق شکنجه*
اعضا به اطراف نگا میکردن همه جا خون بود اما برای اونا عادی بود بار دیگه یه پا به یونگی خورد که باعث شد چشماش رو از درد ببنده همه به سقف بسته شده بودن و خیلی اذیت میشدن جیمین خدا رو شکر میکرد که نزاشتن هوپی بیاد وگرنه اینجا میمرد نگاهی به ته کرد اونم حالش خوب نبود تمام صورتش خونی بود تنها کسی که اینجا سالم بود جین بود اونم داشت سر مأمورا غر میزد نامجون خندید مأمورا داشتن دیوانه میشدن که در باز شد و یه مرد وارد شد چهرش برای هیچ کس به جز کوک آشنا نبود کوکم واسه این این مرد رو شناخت چون قبلا درمورد خوانواده یونا تحقیق کرده بود و این باید پدر یونا باشه
.
.
.
یونا چاقو .....
۷.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.