"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 20
*پرش زمانی*'صبح'
ویو تهیونگ
صبح شد بود طبق معمول ساعت 7 بیدار شدم ی دوش 10 مینی گرفتم لباسامو پوشیدم رفتم پایین اوما و اوپا سر میز بودن رفتم سلام کردم
ته: سلام...
م.ته: سلام پسرم.
ب.ته: سلام.
سرمیز بودم ولی الکس نیومده بود که یکدفعه دیدم با ی تیپ شیک و خوب که خیلی هم جذاب شده بود اومد پایین همه بهش خیره شدیم..
ته: به به داداش گلم..اگع مبخوای بری خواستگاری بگو ما هم بیارم😂*تیکه انداخت*
الکس: مسخره*چپ چپ نگاه کردن*
م.ته: واو ببین چه پسر جذابی دارم من..بیا صبحانتو بخور..
ته: اوما یعنی الکس از منم جذاب ترع*یکمی قهر مانند*
م.ته: هردوتاتون جذابین..
ب.ته: الکس کجا میخوای بری؟؟ پشت تلفن گفتی که میخوای بیای شرکت کار کنی؟!.
الکس: دارم میرم دیدن ی دوست قدیمی.. امروز وقت ندارم اوپا باشه برا فردا..
ته: من از اولم گفتم که این بچه بِدرد شرکت نمیخوره...نگاش کن الان اگه میخواست بیاد شرکت ساعت 10 پا میشد ببین چقد دوستش مهمه که از ساعت 7 بیدارع😂.
الکس: تهیونگگگگگگ...*عصبی*
ته: جانمممممم..*حالت شیطونی*
الکس: دارم برات اقای کیم تهیونگ..*چپ چپ نگاه کردن..
[پرش زمانی]
کارام دیگه توی شرکت تموم شد ا/ت گفت که ساعت 10 دم در خونشون باشم و الان ساعت 9...ی پیامک از طرف ا/ت گرفتم گوشیمو نگاه کردم که دیدم گفت ساعت 9 نیم اینجا باش میخوام وفتی که مکس بیاد تورو در کنارم ببین و بیخیالم شه..که میدونم نمیشه..
راه افتادم رسیدم دم خونه ا/ت بهش مسیج دادم و گفتم: من پایینم بیا
ات: الان میام..
ویو ا/ت
داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد مکس بود..جواب دادم..
*مکالمه بین مکس و ا/ت*
ات: سلام مکس اومدی به همین زودی؟!.
مکس: نه گفتم حاضر باشی دودقه دیگه دم درخونتونم..
ات: راستی مکس تهیونگ هم میادش..
مکس: کی؟ تهیونگ کیه؟!.(میدونه تهیونگ کیه خودشو میزنه به اون راه)*یکمی جدی*
ات: دوست پسرم..
مکس: پس چرا اونوقت به من نگفتی؟؟...
پارت 20
*پرش زمانی*'صبح'
ویو تهیونگ
صبح شد بود طبق معمول ساعت 7 بیدار شدم ی دوش 10 مینی گرفتم لباسامو پوشیدم رفتم پایین اوما و اوپا سر میز بودن رفتم سلام کردم
ته: سلام...
م.ته: سلام پسرم.
ب.ته: سلام.
سرمیز بودم ولی الکس نیومده بود که یکدفعه دیدم با ی تیپ شیک و خوب که خیلی هم جذاب شده بود اومد پایین همه بهش خیره شدیم..
ته: به به داداش گلم..اگع مبخوای بری خواستگاری بگو ما هم بیارم😂*تیکه انداخت*
الکس: مسخره*چپ چپ نگاه کردن*
م.ته: واو ببین چه پسر جذابی دارم من..بیا صبحانتو بخور..
ته: اوما یعنی الکس از منم جذاب ترع*یکمی قهر مانند*
م.ته: هردوتاتون جذابین..
ب.ته: الکس کجا میخوای بری؟؟ پشت تلفن گفتی که میخوای بیای شرکت کار کنی؟!.
الکس: دارم میرم دیدن ی دوست قدیمی.. امروز وقت ندارم اوپا باشه برا فردا..
ته: من از اولم گفتم که این بچه بِدرد شرکت نمیخوره...نگاش کن الان اگه میخواست بیاد شرکت ساعت 10 پا میشد ببین چقد دوستش مهمه که از ساعت 7 بیدارع😂.
الکس: تهیونگگگگگگ...*عصبی*
ته: جانمممممم..*حالت شیطونی*
الکس: دارم برات اقای کیم تهیونگ..*چپ چپ نگاه کردن..
[پرش زمانی]
کارام دیگه توی شرکت تموم شد ا/ت گفت که ساعت 10 دم در خونشون باشم و الان ساعت 9...ی پیامک از طرف ا/ت گرفتم گوشیمو نگاه کردم که دیدم گفت ساعت 9 نیم اینجا باش میخوام وفتی که مکس بیاد تورو در کنارم ببین و بیخیالم شه..که میدونم نمیشه..
راه افتادم رسیدم دم خونه ا/ت بهش مسیج دادم و گفتم: من پایینم بیا
ات: الان میام..
ویو ا/ت
داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد مکس بود..جواب دادم..
*مکالمه بین مکس و ا/ت*
ات: سلام مکس اومدی به همین زودی؟!.
مکس: نه گفتم حاضر باشی دودقه دیگه دم درخونتونم..
ات: راستی مکس تهیونگ هم میادش..
مکس: کی؟ تهیونگ کیه؟!.(میدونه تهیونگ کیه خودشو میزنه به اون راه)*یکمی جدی*
ات: دوست پسرم..
مکس: پس چرا اونوقت به من نگفتی؟؟...
۹.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.