مروارید آبی پارت۲۱
وقتی درو باز کرد احساس بدم دو برابر شد
داخل اون اتاق پر بود از جنازه ماهی و انواع موجودات دریایی
بوی خیلی بدی کل اتاقو گرفته بود انواع و اقسام چاقوهای جراحی قصابی و یه عالمه
سرم سرنگ و یه عالمه داروهای عجیب غریب
با وحشت بهش نگاه کردم و گفتم ببینم اینجا دیگه کجاست ما کجاییم
سرشو پایین انداخت و با لحن سرد و ترسناکی گفت
نگران نباش پسر جون قبل از اینکه بریم آکواریوم مرکزی دلم میخواست اینجا رو بهت نشون بدم
خیلی ترسیده بودم فکر کردم الان یه بلایی سرم میاره دوباره مثل اون موقع شده بودم و نفسم بالا نمیاومد و قلبم درد درد میکرد
رو به من کرد و آستین کیموناشو زد بالا
روی دستش پر از جای سوزن و بخیه بود
بعدش با لحن ترسناکی بهم گفت
ببینم فهمیدی خون های من که اون محقق عوضی ازم میگیره کجا میان
با وحشت به اطرافم نگاه کردم و بعدش با صحنهای مواجه شدم که انتظارشو نداشتم
وقت درست دقت کردم پشت سرش یه حالت کتابخونه طور بود که توش بود پر از قوطیهای کوچولو کوچولو که داخلشون خون ذخیره شده بود
سریع دویدم سمت آسانسور تا از اونجا فرار کنم
قبل از اینکه به آسانسور برسم یه بار دیگه برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم
اون هنوز اونجا وایساده بود بعدش بهم چشم رفت و یه دفعه کلاً چشام سیاهی رفت و بعدشم افتادم روی زمین
داخل اون اتاق پر بود از جنازه ماهی و انواع موجودات دریایی
بوی خیلی بدی کل اتاقو گرفته بود انواع و اقسام چاقوهای جراحی قصابی و یه عالمه
سرم سرنگ و یه عالمه داروهای عجیب غریب
با وحشت بهش نگاه کردم و گفتم ببینم اینجا دیگه کجاست ما کجاییم
سرشو پایین انداخت و با لحن سرد و ترسناکی گفت
نگران نباش پسر جون قبل از اینکه بریم آکواریوم مرکزی دلم میخواست اینجا رو بهت نشون بدم
خیلی ترسیده بودم فکر کردم الان یه بلایی سرم میاره دوباره مثل اون موقع شده بودم و نفسم بالا نمیاومد و قلبم درد درد میکرد
رو به من کرد و آستین کیموناشو زد بالا
روی دستش پر از جای سوزن و بخیه بود
بعدش با لحن ترسناکی بهم گفت
ببینم فهمیدی خون های من که اون محقق عوضی ازم میگیره کجا میان
با وحشت به اطرافم نگاه کردم و بعدش با صحنهای مواجه شدم که انتظارشو نداشتم
وقت درست دقت کردم پشت سرش یه حالت کتابخونه طور بود که توش بود پر از قوطیهای کوچولو کوچولو که داخلشون خون ذخیره شده بود
سریع دویدم سمت آسانسور تا از اونجا فرار کنم
قبل از اینکه به آسانسور برسم یه بار دیگه برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم
اون هنوز اونجا وایساده بود بعدش بهم چشم رفت و یه دفعه کلاً چشام سیاهی رفت و بعدشم افتادم روی زمین
۱.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.