وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p⁴³
میکا موهای فرفری و کوتاهش رو تکون داد
صداش رو صاف کرد و لحنشو سوالی کرد: میگم..اسمت..کوک بود؟
کوک ژاکت قرمز زنگش رو توی دستش گرفت و جواب داد: اسم کاملم جونگ کوکه..جئون جونگ کوک.. و تو؟؟
میکا با لبخند جواب داد: پارک میکا هستم..منو میکا صدا کن
جونگ کوک دستی به موهای فرفری میکا کشید و با لبخند جواب داد: میکاا..اسمتو دوست دارم دختر کوچولو..هر چند..از این دختر کیوتا نیستی..ولی...جذابی.. مخصوصا موهات..
میکا دستاشو جلوی صورتش گرفت و جواب داد: نه نه نههه..اصلا اینطوری نیست..
کوک دستای میکا رو توی دستاش گرفت و ادامه داد: هی میکا وایسا..بریم کافه؟
جونگ کوک با انگشتش به کافه روبه روی پارک اشاره کرد: خوراکی هاش حرف ندارن...میای؟
بدون شنیدن حرف های میکا دست میکا رو محکم تر گرفت و به سمت کافه برد.
در چوبی کافه رو به سمت خودش کشید و باز کرد
دست میکا رو توی دست تتو دارش گرفت و به داخل کافه برد
میز کنار دیوار رو انتخاب کرد و صندلی رو برای میکا بیرون آورد: بفرما..بشین
صندلی کنار میکا رو بیرون کشید و نشست..
دستاش رو به هم قلاب کرد و نفسشو بیرون داد
چند دقیقه بیشتر نگذشت که گارسون همراه با منو به سمت میز کوک و میکا اومد: خوشحالم که همچین زوج زیبایی رو توی کافه خودمون میبینم..سفارشتون؟
تک خنده جذابی روی لبای کوک نشست: خب..من خودم بستنی شکلاتی میخوامم..تو چی میکا؟
میکا چشماشو ریز کرد و جواب داد: عااااا..قهوه..اره قهوه میخوام..یه قهوه تلخ
گارسون با سر حرفای کوک و میکا رو تایید کرد و همراه منو فاصله گرفت
کوک با انگشت های روی میز شیشه ای ضرب میزد..
ناخودآگاه چشمای کوک روی میکایی که داشت با گوشیش کار میکرد قفل شد..
تک تک اجزای صورت میکا رو زیر نظر گرفت
با هر لحظه بیشتر نگاه کردن میکا لبخندش پر رنگ تر میشد
صدای گارسون فکر کوک رو پاره کرد: آقا..سفارشاتون..
گارسون سفارش هارو روی میز گذاشت و با یه روز خوش کوک و میکا رو تنها گذاشت.
کوک شروع کرد به خوردن بستنی کاکائوییش..
وسط خوردن بستنیش به میکا نگاهی انداخت که متفکرانه داشت قهوه اش رو جرئه جرئه میخورد
از شکل متفکرانه میکا خندش گرفت و پقی زد زیر خنده
از خنده مردونه کوک میکا متعجب سرشو بالا آورد: هییییی به چی میخندییی؟
کوک خندشو قطع کرد و جواب داد: به چهره غرق در فکرت
پارت ⁴³ تقدیم شمااا
صداش رو صاف کرد و لحنشو سوالی کرد: میگم..اسمت..کوک بود؟
کوک ژاکت قرمز زنگش رو توی دستش گرفت و جواب داد: اسم کاملم جونگ کوکه..جئون جونگ کوک.. و تو؟؟
میکا با لبخند جواب داد: پارک میکا هستم..منو میکا صدا کن
جونگ کوک دستی به موهای فرفری میکا کشید و با لبخند جواب داد: میکاا..اسمتو دوست دارم دختر کوچولو..هر چند..از این دختر کیوتا نیستی..ولی...جذابی.. مخصوصا موهات..
میکا دستاشو جلوی صورتش گرفت و جواب داد: نه نه نههه..اصلا اینطوری نیست..
کوک دستای میکا رو توی دستاش گرفت و ادامه داد: هی میکا وایسا..بریم کافه؟
جونگ کوک با انگشتش به کافه روبه روی پارک اشاره کرد: خوراکی هاش حرف ندارن...میای؟
بدون شنیدن حرف های میکا دست میکا رو محکم تر گرفت و به سمت کافه برد.
در چوبی کافه رو به سمت خودش کشید و باز کرد
دست میکا رو توی دست تتو دارش گرفت و به داخل کافه برد
میز کنار دیوار رو انتخاب کرد و صندلی رو برای میکا بیرون آورد: بفرما..بشین
صندلی کنار میکا رو بیرون کشید و نشست..
دستاش رو به هم قلاب کرد و نفسشو بیرون داد
چند دقیقه بیشتر نگذشت که گارسون همراه با منو به سمت میز کوک و میکا اومد: خوشحالم که همچین زوج زیبایی رو توی کافه خودمون میبینم..سفارشتون؟
تک خنده جذابی روی لبای کوک نشست: خب..من خودم بستنی شکلاتی میخوامم..تو چی میکا؟
میکا چشماشو ریز کرد و جواب داد: عااااا..قهوه..اره قهوه میخوام..یه قهوه تلخ
گارسون با سر حرفای کوک و میکا رو تایید کرد و همراه منو فاصله گرفت
کوک با انگشت های روی میز شیشه ای ضرب میزد..
ناخودآگاه چشمای کوک روی میکایی که داشت با گوشیش کار میکرد قفل شد..
تک تک اجزای صورت میکا رو زیر نظر گرفت
با هر لحظه بیشتر نگاه کردن میکا لبخندش پر رنگ تر میشد
صدای گارسون فکر کوک رو پاره کرد: آقا..سفارشاتون..
گارسون سفارش هارو روی میز گذاشت و با یه روز خوش کوک و میکا رو تنها گذاشت.
کوک شروع کرد به خوردن بستنی کاکائوییش..
وسط خوردن بستنیش به میکا نگاهی انداخت که متفکرانه داشت قهوه اش رو جرئه جرئه میخورد
از شکل متفکرانه میکا خندش گرفت و پقی زد زیر خنده
از خنده مردونه کوک میکا متعجب سرشو بالا آورد: هییییی به چی میخندییی؟
کوک خندشو قطع کرد و جواب داد: به چهره غرق در فکرت
پارت ⁴³ تقدیم شمااا
۲۴.۴k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.