●--ᴵ'ᴹ ᶠᵁᴸᴸ ᴼᶠ ᴰᴵᴱᴰ ᴰᴿᴱᴬᴹˢ ─⇆
●--ᴵ'ᴹ ᶠᵁᴸᴸ ᴼᶠ ᴰᴵᴱᴰ ᴰᴿᴱᴬᴹˢ ─⇆
ADMIN:JIYOON
RM AND YEON
¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡
●━─پرم از آرزوهای دفن شده─⇆
نويسنده : ادمین جیون
نامجون و ا.ت [یه ئون]
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
لابه لای انگشتان پایش مایعی نرم را احساس کرد!آب چشمه ها پاهایش را خیس کرده بودند ... همیشه با همسر خود به این منطقه میامد ... اما ایندفعه تنها شاید این آخرین بار بود که این منطقه را می‌دید!
درست مثل آخرین باری که قرار بود همسرش را ببیند ... با سیلی محکم وی روبه رو شد ! اون سیلی سبب جدایی او از کیم شده بود و حال سنگینی سیلی روزگار را حس میکرد!
[فلش بک]
_ایگووو! واقعا میخوای همچین غلطی کنی؟
+مگه من میخواممم چه غلطییی کنمممم!
_...
+از وقتی باهات ازدواج کردم ... هق ... نتونستم خانوادمو ببینم ... با هر کی دوست میشدم میگفتی هرزست دیگه حق ندارم باهاش رفاقت کنم ... هق ... برادرم اومد خونمون پرتش کردی بیرون ... هق ... حالا هم که نمیزاری یه سفر کاری برم... هق ... چرا به این میگی کار غلططط هاااا! منم یکم استقلال...
حرفش با سوزش صورتش قطع شد و به همسرش نگاه میکرد...آروم دستش رو به صورتش کشید ... همیشه پیشقدم میشد تا آشتی کنه ... اون واقعا شوهرش رو دوست داشت ! خواست دهان باز کند ... اما می‌دانست بعد از گفتن حرفش بغضش میشکند ...
ادامه...
+ن..نامجونا ... م...
_اگه خیلی دارم بهت سختی میدم پس بهتره از هم جدا شیم ! هوم؟
بعد از گفتن این حرف از خونه بیرون زد و دخترک رو با هزار فکر ، خیال و آرزو های دفن شده تنها گذاشت !
[پایان فلش بک]
چرا باید اینقدر به یک شخص وابسته باشه ... چطور" میتونه اینقدر بی تفاوت از کنار دختر رد بشه ... اگه دوسش نداشت چرا باهاش ازدواج کرد ... چرا بخاطر پسر از خانواده اش دست کشید"
همه اینها از مغزش عبور میکردن ... حواسش نبود اما تا نزدیکی شمکمش در آب فرو رفته بود که ناگهان بیهوش شد
~~~~~~
_یه ئوون ... من فدات شم بیدار شوو ... غلط کردم... لطفاااااا!
{پرش زمانی به چند مین بعد}
_دکتر حال همسرم چطوره؟
دکتر : من واقعا بهتون تبریک میگم جناب کیم ایشون باردارن ...
THШ ШΠD
#پُرم‌ازآرزوهای‌دفن‌شده
#Park_Jiyoon
ADMIN:JIYOON
RM AND YEON
¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡¡
●━─پرم از آرزوهای دفن شده─⇆
نويسنده : ادمین جیون
نامجون و ا.ت [یه ئون]
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
لابه لای انگشتان پایش مایعی نرم را احساس کرد!آب چشمه ها پاهایش را خیس کرده بودند ... همیشه با همسر خود به این منطقه میامد ... اما ایندفعه تنها شاید این آخرین بار بود که این منطقه را می‌دید!
درست مثل آخرین باری که قرار بود همسرش را ببیند ... با سیلی محکم وی روبه رو شد ! اون سیلی سبب جدایی او از کیم شده بود و حال سنگینی سیلی روزگار را حس میکرد!
[فلش بک]
_ایگووو! واقعا میخوای همچین غلطی کنی؟
+مگه من میخواممم چه غلطییی کنمممم!
_...
+از وقتی باهات ازدواج کردم ... هق ... نتونستم خانوادمو ببینم ... با هر کی دوست میشدم میگفتی هرزست دیگه حق ندارم باهاش رفاقت کنم ... هق ... برادرم اومد خونمون پرتش کردی بیرون ... هق ... حالا هم که نمیزاری یه سفر کاری برم... هق ... چرا به این میگی کار غلططط هاااا! منم یکم استقلال...
حرفش با سوزش صورتش قطع شد و به همسرش نگاه میکرد...آروم دستش رو به صورتش کشید ... همیشه پیشقدم میشد تا آشتی کنه ... اون واقعا شوهرش رو دوست داشت ! خواست دهان باز کند ... اما می‌دانست بعد از گفتن حرفش بغضش میشکند ...
ادامه...
+ن..نامجونا ... م...
_اگه خیلی دارم بهت سختی میدم پس بهتره از هم جدا شیم ! هوم؟
بعد از گفتن این حرف از خونه بیرون زد و دخترک رو با هزار فکر ، خیال و آرزو های دفن شده تنها گذاشت !
[پایان فلش بک]
چرا باید اینقدر به یک شخص وابسته باشه ... چطور" میتونه اینقدر بی تفاوت از کنار دختر رد بشه ... اگه دوسش نداشت چرا باهاش ازدواج کرد ... چرا بخاطر پسر از خانواده اش دست کشید"
همه اینها از مغزش عبور میکردن ... حواسش نبود اما تا نزدیکی شمکمش در آب فرو رفته بود که ناگهان بیهوش شد
~~~~~~
_یه ئوون ... من فدات شم بیدار شوو ... غلط کردم... لطفاااااا!
{پرش زمانی به چند مین بعد}
_دکتر حال همسرم چطوره؟
دکتر : من واقعا بهتون تبریک میگم جناب کیم ایشون باردارن ...
THШ ШΠD
#پُرم‌ازآرزوهای‌دفن‌شده
#Park_Jiyoon
۲.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.