رمان عاشقم باش☺💜
Part 58
ارسلان
دیانا رو بغل کردم و رو تخت خوابیدیم
صبح من زود تر از دیانا پاشدم و لباس پوشیدم رفتم پایین شرکت
دیانا
از خواب پاشدم ساعتو نگاه کردم 9:20 از پایین صدای سر و صدا میومد و این یعنی مامان بابای ارسلان و عرفان اون پسره هم بیدار شدن
یه ابی به سر و روم زدم و لباس عوض کردم و موهامو بافتم و یه رژ هلویی زدم و رفتم پایین
من:سلام صبح به خیر
مامان ارسلان:صبح به خیر عزیزم
بابای ارسلان:صبح به خیر دخترم
من:مرسی پانیذ کو؟
عرفان:فک کنم هنوز خوابیده
یه لبخند فیک زدم و گفتم:پس میرم بیدارش کنم
رفتم بالا و تو اتاق پانیذ
من:پانی پانی بیدار شو بریم پایین
پانیذ:بی برو بابا میخوام بخوابم
من:بدو بریم ایشش
بلاخره به سختی بیدارش کردم و رفتم پایین اونم لباس عوض کرد اومد پایین
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
ارسلان
دیانا رو بغل کردم و رو تخت خوابیدیم
صبح من زود تر از دیانا پاشدم و لباس پوشیدم رفتم پایین شرکت
دیانا
از خواب پاشدم ساعتو نگاه کردم 9:20 از پایین صدای سر و صدا میومد و این یعنی مامان بابای ارسلان و عرفان اون پسره هم بیدار شدن
یه ابی به سر و روم زدم و لباس عوض کردم و موهامو بافتم و یه رژ هلویی زدم و رفتم پایین
من:سلام صبح به خیر
مامان ارسلان:صبح به خیر عزیزم
بابای ارسلان:صبح به خیر دخترم
من:مرسی پانیذ کو؟
عرفان:فک کنم هنوز خوابیده
یه لبخند فیک زدم و گفتم:پس میرم بیدارش کنم
رفتم بالا و تو اتاق پانیذ
من:پانی پانی بیدار شو بریم پایین
پانیذ:بی برو بابا میخوام بخوابم
من:بدو بریم ایشش
بلاخره به سختی بیدارش کردم و رفتم پایین اونم لباس عوض کرد اومد پایین
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۴۷.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.