(۱۲سال پیش)پارت ۲۴
(۱۲سال پیش)پارت ۲۴
بازم درس انگیلیسی بود و من اصلا حوصلشو نداشتم ولی سعی کردم مثل کوک درسم خوب بشه
معلم:بچه ها کلمه ی love یعنی چی؟
بچه ها:عشق
معلم:درسته....ما با عشق زندگی میکنیم یا برعکس با زندگی عشق میکنیم و اول این دوتا با حرف (L)شروع میشه love و Life
یکی از بچه ها:خانم یعنی Life معنیش میشه زندگی؟
معلم:بله
خیلی قشنگ بود که کلمه ی عشق و زندگی در زبان انگیلیسی هردو با (L)شروع میشن خلاصه که مدرسه هم بعد چند ساعت تموم شد
ا.ت:آخیشش
کوک:پخخخ👻
ا.ت:واییی..😱
کوک:خخخ😂😂
ا.ت:زهر مار ترسیدم😨
کوک:میخواستی نترسی😂
ا.ت:😂😂
کوک:بریم؟
ا.ت:بریم
داشتیم میرفتیم که کوک یهو وایستاد و بهم گف
کوک:آهاا..راستی امروز جایی نمیری؟
ا.ت:نه...فک نکنم چطور؟
کوک:باهم بریم بیرون
ا.ت:کجا؟
کوک:هرجا تو بگی😄
کوک:
امروز روز تصادف بود پس من میخواستم هرچقد که در توانم هس براش وقت بزارم تا دیگه اون تصادف اتفاق نیوفتع اگر هم اتفاق افتاد حاضرم جونم و بدم تا نه فلج شه نه بمیره
ا.ت:جدی؟😄
کوک:آره
ا.ت:خب پس ساعت چند بریم؟
کوک:غروب خوبه ساعتای ۶اینا؟
ا.ت:عالیه باش😊
کوک:پس بیا فعلا بریم خونه استراحت کنیم
ا.ت:باش
ا.ت:
رسیدیم خونه و من رفتم خونه ی خودمونو اونم رف خونه خودشون
ا.ت:سلام مامان
+:سلام دخترم مدرسه چطور بود؟
ا.ت:خیلی خوب بود😄
+:چه عجب
ا.ت:چرا؟
+:آخه هروق میومدی غر میزدی و میگفتی من دیگه مدرسه نمیرم
ا.ت:آها😅..نه دیگه ..مدرسه رو دوست دارم
اون لحظه های کنار معلم و بچه ها بودن دوباره برام تکرار میشد و باعث میشد بیشتر قدر این لحظه ها رو بدونم و تک تکش رو با عشق زندگی کنم!
بازم درس انگیلیسی بود و من اصلا حوصلشو نداشتم ولی سعی کردم مثل کوک درسم خوب بشه
معلم:بچه ها کلمه ی love یعنی چی؟
بچه ها:عشق
معلم:درسته....ما با عشق زندگی میکنیم یا برعکس با زندگی عشق میکنیم و اول این دوتا با حرف (L)شروع میشه love و Life
یکی از بچه ها:خانم یعنی Life معنیش میشه زندگی؟
معلم:بله
خیلی قشنگ بود که کلمه ی عشق و زندگی در زبان انگیلیسی هردو با (L)شروع میشن خلاصه که مدرسه هم بعد چند ساعت تموم شد
ا.ت:آخیشش
کوک:پخخخ👻
ا.ت:واییی..😱
کوک:خخخ😂😂
ا.ت:زهر مار ترسیدم😨
کوک:میخواستی نترسی😂
ا.ت:😂😂
کوک:بریم؟
ا.ت:بریم
داشتیم میرفتیم که کوک یهو وایستاد و بهم گف
کوک:آهاا..راستی امروز جایی نمیری؟
ا.ت:نه...فک نکنم چطور؟
کوک:باهم بریم بیرون
ا.ت:کجا؟
کوک:هرجا تو بگی😄
کوک:
امروز روز تصادف بود پس من میخواستم هرچقد که در توانم هس براش وقت بزارم تا دیگه اون تصادف اتفاق نیوفتع اگر هم اتفاق افتاد حاضرم جونم و بدم تا نه فلج شه نه بمیره
ا.ت:جدی؟😄
کوک:آره
ا.ت:خب پس ساعت چند بریم؟
کوک:غروب خوبه ساعتای ۶اینا؟
ا.ت:عالیه باش😊
کوک:پس بیا فعلا بریم خونه استراحت کنیم
ا.ت:باش
ا.ت:
رسیدیم خونه و من رفتم خونه ی خودمونو اونم رف خونه خودشون
ا.ت:سلام مامان
+:سلام دخترم مدرسه چطور بود؟
ا.ت:خیلی خوب بود😄
+:چه عجب
ا.ت:چرا؟
+:آخه هروق میومدی غر میزدی و میگفتی من دیگه مدرسه نمیرم
ا.ت:آها😅..نه دیگه ..مدرسه رو دوست دارم
اون لحظه های کنار معلم و بچه ها بودن دوباره برام تکرار میشد و باعث میشد بیشتر قدر این لحظه ها رو بدونم و تک تکش رو با عشق زندگی کنم!
۲.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.