52پدرخوانده
تهیومگ جیمین به عمارت جئون رسیدن و پیاده شده از دور لارا و یونگی و کانیا که برای خوشامد گویی بیرون اومده بودن لارا با لبخند بزرگ. سمت تهیونگ رفت "خیلی خوش اومدید" کانیا ذاشت میرفت که سلام کنه یونگی زود تر از اون دست تهیونگو گرفت "خیلی خوش اومدی کیم تهیونگ" کانیا"عوضی" یونگی با پوزخند به جیمین نگاه میکرد باعث شد جیمین به لرز بیفته و اظطراب داشته باشه تهیونگ دست یونگی رو محکم فشار داد و بعد دست دیگه ای تو دست خودش حس کرد کانیا وقتی متوجه جو سنگین بین یونگی و تهیونگ. شد دست راست تهیونگ که خالی بود رو گرفت "خوش اومدید" تهیونگ چند دقیقه ای بهش زل زد بعد سر تکون داد لارا تهیونگ یونگی داخل رفتن جیمین و. کانیا همونطور ایستاده بودن که جیمین نفسش رو بیرون داد و کانیارو محکم بغل کرد "دلم برات تنگ. شده بود بانی" کانیا لبخندی زد "منم خیلی زیاد" رفتن داخل و رو مبل دونفره نشستن. لارا و تهیونگ حرف میزدن یونگی هم به جیمین زل زده بود "با اینکه از جیمین انتقام تهیونگ گرفتم ولی زیبا تراز اون جیزیه که فکر میکردم" لارا موهای تهیونگ نوازش کرد "بنظر خوب نمیای" تهیونگ لبخند زد و به بهونه بغل سمت لارا خم شد نزدبک گوشش شد "تا نزدم انگشتاتو خورد نکردم اونارو از من جدا کن.. اره عزیزم یکم مریض احوالم" دلیل این رفتار تهیونگ این بود نمیتونست به هیچکس جز کانیا فکر کنه و این حرکات لارا کانیارو ازیت میکرد. لارا ایستاد " خب پاشید بریم میز شام امادس" نشستن و غذا کشیدن تنها صدای که میومد برخورد قاشق با بشقاب بود هیچکس حرف نمیزد که تهیونگ "دوهفتس دانشگاه نرفتی" کانیا به سرفه افتاد وقتی سرشو باند کرد و نگاه سرد و تیز تهیونگ دید سرفش شدید تر شد جیمین لیوان پر اب کرد و داد به کانیا سر کشید.. لارا گفت "اون تو شرکت کار میکنه" تهیونگ اروم خندید "وقتی مدرک نداشته باشه یه بی سواد به حساب میاد تو جامعه ما سواد و مدرک حرف اولو میزنه پس مدرک نداشته باشه هیچ جا نمیتونه مثل یه شهروند عادی زندگی کنه" کانیا کمی فکر کرد و دید که تهیونگ درست میگه.. "چرا؟ دوهفته دانشگا نرفتی." کانیا به تهیونگ نگاه کرد "چون مشغول شرکت بودم." تهیونگ همونطور که ایایک رو برش میزد "از فردا پیگیر دانشگات میشم باید بری" کلنیا بی توجه غذاشو میخورد. تهیونگ بشقاب کانیارو کشید "فردا کلاس داری پاشو برو بخاب" کانیا حرصی نگاش کرد "هی پدر فک نمیکنی زیاد روی کردی" تهیونگ از شنیدن کلمه پدر پوزخندی زد این بود تربیت خوب کیم " هی کیم کانیا وقتشه پاشی بری اتاقت بخابی " تو خونه جئون ها نشسته بود و به کانیا فمیلیه کیم هارو میداد کانیا حرف زد "بازم باید لباس داشنگاه مزخرف پیک می رو بپوشم..." تهیونگ نگاش کرد " تو همه جوره با هر لباسی جذابی بیبی " بیبی.؟ لعنت بهت کیم این کلمه رو خیلی جذاب و سکسی میگفت با اون صدای بمش.. کانیا پاشد و حرصی قدم برمی داشت " عوضی زورگو "..." شنیدما" از بسته شدن محکم در اتاق تهیونگ تو گلو خندید... لارا به تهیونگ نگاه کرد "باید خیلی خوش شانس باشی که کانیا ازت حرف شنوی داره
۱۸.۱k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.