𝄞وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه♪pt13
دستمو بردم زیر سرش رو گذاشتم رو شونم، حس خیلیییی خوبیههههههه(◍•ᴗ•◍)
همه جا آروم بود، راننده ماشین رو آروم میروند، خیابونا خلوط بود و هوا معتدل و صاف و ا.ت هم آروم خوابیده بود...
یه نگاه بهش انداختم شبیه تصوراتم بود ولی...
خوشگلتر!
راننده اتوبوس رو نگه داشت ، این ایسگاهی بود که باید پیاده میشدیم..
جیمین:
ا.ت ، ا.ت بیدار شو
ا.ت:
.......هووم چی شده؟
جیمین:
رسیدیم(خیلی آروم و ملایم گفت)
ا.ت:
آهان، باشه...
بلند نمیشود، معلوم بود هنوز لودینگش هنوز پر نشده..
دستشو گرفتم و بلندش کردم و از اتوبوس پیاده شدیم.
ا.ت:
وااااااااای جیمین! حالم هنوز سر جاش نیومده!
جیمین:
پیاده نمیشدیم راننده راه میوفتاد ، حالا زور باش بریم
راه نیوفتاد کهههه، دستشو گرفتم، ازم عقب بود و پشتم راه افتاد، تو راه یکدفعه سیم های مغزش به هم وصل شد و سرحال تر به نظر میومد...
جیمین:
چقدر سرحال اومدی
ا.ت:
آدم میخوابه که سرحال شه
جیمین:
بلاخره یه حرف حق زدی
ا.ت:
عههههه
جیمین:
بعد از اینکه رفتیم خونه ناهار خوردیم قراره دوباره بیایم پیست اسکیت و بعد هم بریم کافه...
ا.ت:
وقتی یونسوک این خبر رو داد خیلی خوشحال شدم..
جیمین:
. خندهی ریزی کردم .
......
جیمین:
راستی، اون پسری که تو ماشین گفتی دوسش داری....کیه؟
ا.ت:
چطور مگه؟
جیمین:
خب هیچی دوستتم و دوست دارم بشناسمش...
ا.ت:
خب من میدونم خیلی کم احتمال داره بهش برسم مثلا 50 درصد ولی با این حال بازم دوسش دارم
جیمین:
ا.ت ببین این 50 درصد خیلی زیاده! حالا بگو کی هست؟
ا.ت:
چند بار بگم مگه مهمه؟
اینو که گفت ، دویید و رفت جلو تر
منم پشت سرش دوییدم تا بهش برسم
جیمین:
ااااااا.تتتتت صبر کن کجا داری فرار میکنی؟!!!
ا.ت:
نمیتونی بهم برسی!!!!
انقدر دوییدیم و نزدیک بود بریم....
تو دهن یه یارویی، سریع ا.ت رو گرفتم و نره....😑🏃♀️
از پشت گرفته بودم انگار مامور اف بی آی بودم
جیمین:
ب..بخشید آقا
یاروعه برگشت و رفت...
ا.ت:
ج..جیمین!؟ ولم کن
جیمین:
آ..آهان بیا
ویو ا.ت
ولم کرد ، داشتم سرخ میشدم ، تو چته احمق نزدیک بود تو بقلت تبدیل به لبو ی سرخ شده بشم!
ا.ت:
بهتره بریم
جیمین:
اوکیه
ا.ت:
جیمین
جیمین:
هووم؟
ا.ت:
تو چرا اینوری میای؟ چه کار داری؟
جیمین:
حالا یه کاری دارم
ا.ت:
باید بدونم آخه دوستتم
جیمین:
چطور تو هم به سوال من جواب ندادی؟
ا.ت:
جیمین:
بگو کیو دوست داری!
ا.ت:
نمیگم!!
جیمین ویو
نمیخواست بگه، دیگه کفری شدم، داشت میرفت و دستشو کشیدم و چسبوندمش به دیوار
جیمین:
نمیگی یا با حرفام خاکسترت کنم؟!
ا.ت:
و..ولم کن!
جیمین:
سوال منو جواب بده!...
لایک کنید
زحمت کشیدم🥺❤💫
همه جا آروم بود، راننده ماشین رو آروم میروند، خیابونا خلوط بود و هوا معتدل و صاف و ا.ت هم آروم خوابیده بود...
یه نگاه بهش انداختم شبیه تصوراتم بود ولی...
خوشگلتر!
راننده اتوبوس رو نگه داشت ، این ایسگاهی بود که باید پیاده میشدیم..
جیمین:
ا.ت ، ا.ت بیدار شو
ا.ت:
.......هووم چی شده؟
جیمین:
رسیدیم(خیلی آروم و ملایم گفت)
ا.ت:
آهان، باشه...
بلند نمیشود، معلوم بود هنوز لودینگش هنوز پر نشده..
دستشو گرفتم و بلندش کردم و از اتوبوس پیاده شدیم.
ا.ت:
وااااااااای جیمین! حالم هنوز سر جاش نیومده!
جیمین:
پیاده نمیشدیم راننده راه میوفتاد ، حالا زور باش بریم
راه نیوفتاد کهههه، دستشو گرفتم، ازم عقب بود و پشتم راه افتاد، تو راه یکدفعه سیم های مغزش به هم وصل شد و سرحال تر به نظر میومد...
جیمین:
چقدر سرحال اومدی
ا.ت:
آدم میخوابه که سرحال شه
جیمین:
بلاخره یه حرف حق زدی
ا.ت:
عههههه
جیمین:
بعد از اینکه رفتیم خونه ناهار خوردیم قراره دوباره بیایم پیست اسکیت و بعد هم بریم کافه...
ا.ت:
وقتی یونسوک این خبر رو داد خیلی خوشحال شدم..
جیمین:
. خندهی ریزی کردم .
......
جیمین:
راستی، اون پسری که تو ماشین گفتی دوسش داری....کیه؟
ا.ت:
چطور مگه؟
جیمین:
خب هیچی دوستتم و دوست دارم بشناسمش...
ا.ت:
خب من میدونم خیلی کم احتمال داره بهش برسم مثلا 50 درصد ولی با این حال بازم دوسش دارم
جیمین:
ا.ت ببین این 50 درصد خیلی زیاده! حالا بگو کی هست؟
ا.ت:
چند بار بگم مگه مهمه؟
اینو که گفت ، دویید و رفت جلو تر
منم پشت سرش دوییدم تا بهش برسم
جیمین:
ااااااا.تتتتت صبر کن کجا داری فرار میکنی؟!!!
ا.ت:
نمیتونی بهم برسی!!!!
انقدر دوییدیم و نزدیک بود بریم....
تو دهن یه یارویی، سریع ا.ت رو گرفتم و نره....😑🏃♀️
از پشت گرفته بودم انگار مامور اف بی آی بودم
جیمین:
ب..بخشید آقا
یاروعه برگشت و رفت...
ا.ت:
ج..جیمین!؟ ولم کن
جیمین:
آ..آهان بیا
ویو ا.ت
ولم کرد ، داشتم سرخ میشدم ، تو چته احمق نزدیک بود تو بقلت تبدیل به لبو ی سرخ شده بشم!
ا.ت:
بهتره بریم
جیمین:
اوکیه
ا.ت:
جیمین
جیمین:
هووم؟
ا.ت:
تو چرا اینوری میای؟ چه کار داری؟
جیمین:
حالا یه کاری دارم
ا.ت:
باید بدونم آخه دوستتم
جیمین:
چطور تو هم به سوال من جواب ندادی؟
ا.ت:
جیمین:
بگو کیو دوست داری!
ا.ت:
نمیگم!!
جیمین ویو
نمیخواست بگه، دیگه کفری شدم، داشت میرفت و دستشو کشیدم و چسبوندمش به دیوار
جیمین:
نمیگی یا با حرفام خاکسترت کنم؟!
ا.ت:
و..ولم کن!
جیمین:
سوال منو جواب بده!...
لایک کنید
زحمت کشیدم🥺❤💫
۱۵.۹k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.