گذشته ی سیاه و آینده ی سفید فصل ۲ پارت۲
دیگه خیلی بیرون بودیم رفتیم خرید و رسیدیم خونه و بعد یکی زنگ زدن به جیسو بهش گفت
جیسو : ات باید یک چیزی رو بهت بگم من: چی ؟؟ جیسو : پدرا و مادرت دیشب سکته کردن ات: هرچه قدرم ناراحت بوده باشم بازم پدرو مادرم بودن
ات: خوب من. الان چی کار کنم ( با استرس و نگرانی) جیسو : میخوای برگردیم کره ات: تا گفت کره قلبم لرزید ات: ب...ا...ش..ه جیسو : نگران اون بشر (کوک) نباش ات: هوم
بعد چند روز. از زبون ات:
بالاخره رسیدیم کره و برام یک نفس تنگی غمگینی داشت که نمیزاشت نفس بکشم و هرجا میرفتم خودم و کوک و با اون خاطرات تصور میکردم که رفتیم بیمارستان که وارد اتاق شدم کوک و تهیونگ و دیدم
از زبون کوک
داشتم مامان بابای ات و دلداری میدادم که اونا بازم میتونن ات و ببینن که یهو در باز شد وقتی ات و دیدم قلبم تند تند میکوبید نمیتونستم نفس بکشم انگار زمان وایساده و که یهو ات داد زد توی ...اینجا چی کار میکنی من: دارم مامان بابات و دلداری میدم کاری که تو باید بکنی(با داد) ات : خودت داری میگی من باید بکنم تو چرا داری انجامش میدی مامان و بابام : بسه دیگه بابام : ات دخترم دلم واست تنگ شده بود بیا بغلم من: لازم نکرده تا وقتی این دونفر اینجان من میرم وقتی این دوتار فتن منم میام جانگ کوک : ما داریم میریم ات: بری که برنگردی تهیونگ : ات خیلی داری بد حرف میزنی ات: ببین تو خودت دل جیسو رو شکستی بعدا طلب کاری تهیونگ: اره هستم چون من عاشقش شده بودم و ات: نزاشتم حرف شو ادامه بده و گفتم: تو و این بشر دروغ .فتین و با احساست دوتفر بازی کردین بعدا میگی عاشقش شدم
تو گفتی و منم باور کردم جانگ کوک : ات ولی من الانم عاشقتم که یهو یک دختره اومد داخل دختره: کوک عشقم وقتی گفتی بیمارستانی نگرانت شدم ات: ههه همتون کپی همین حالا اگه میشه همتون گمشین بیرون دختره: نمیخواییم من میخوام پیش ددیم باشم من: ددیت ددیت کیه؟ دختره : اشاره کرد به بابام دختره : حالا جنابالی کی باشی من: دخترش بودم دختره : بودی ؟ من : اره ولی دیگه نیستم دختره : خوب اونا تا من و دارن تورو میخوان چی کار ات: بدون هیچ مکسی از اتاق رفتم بیرون و به جیسو زنگ زدم
جیسو : ات باید یک چیزی رو بهت بگم من: چی ؟؟ جیسو : پدرا و مادرت دیشب سکته کردن ات: هرچه قدرم ناراحت بوده باشم بازم پدرو مادرم بودن
ات: خوب من. الان چی کار کنم ( با استرس و نگرانی) جیسو : میخوای برگردیم کره ات: تا گفت کره قلبم لرزید ات: ب...ا...ش..ه جیسو : نگران اون بشر (کوک) نباش ات: هوم
بعد چند روز. از زبون ات:
بالاخره رسیدیم کره و برام یک نفس تنگی غمگینی داشت که نمیزاشت نفس بکشم و هرجا میرفتم خودم و کوک و با اون خاطرات تصور میکردم که رفتیم بیمارستان که وارد اتاق شدم کوک و تهیونگ و دیدم
از زبون کوک
داشتم مامان بابای ات و دلداری میدادم که اونا بازم میتونن ات و ببینن که یهو در باز شد وقتی ات و دیدم قلبم تند تند میکوبید نمیتونستم نفس بکشم انگار زمان وایساده و که یهو ات داد زد توی ...اینجا چی کار میکنی من: دارم مامان بابات و دلداری میدم کاری که تو باید بکنی(با داد) ات : خودت داری میگی من باید بکنم تو چرا داری انجامش میدی مامان و بابام : بسه دیگه بابام : ات دخترم دلم واست تنگ شده بود بیا بغلم من: لازم نکرده تا وقتی این دونفر اینجان من میرم وقتی این دوتار فتن منم میام جانگ کوک : ما داریم میریم ات: بری که برنگردی تهیونگ : ات خیلی داری بد حرف میزنی ات: ببین تو خودت دل جیسو رو شکستی بعدا طلب کاری تهیونگ: اره هستم چون من عاشقش شده بودم و ات: نزاشتم حرف شو ادامه بده و گفتم: تو و این بشر دروغ .فتین و با احساست دوتفر بازی کردین بعدا میگی عاشقش شدم
تو گفتی و منم باور کردم جانگ کوک : ات ولی من الانم عاشقتم که یهو یک دختره اومد داخل دختره: کوک عشقم وقتی گفتی بیمارستانی نگرانت شدم ات: ههه همتون کپی همین حالا اگه میشه همتون گمشین بیرون دختره: نمیخواییم من میخوام پیش ددیم باشم من: ددیت ددیت کیه؟ دختره : اشاره کرد به بابام دختره : حالا جنابالی کی باشی من: دخترش بودم دختره : بودی ؟ من : اره ولی دیگه نیستم دختره : خوب اونا تا من و دارن تورو میخوان چی کار ات: بدون هیچ مکسی از اتاق رفتم بیرون و به جیسو زنگ زدم
۱۸.۰k
۰۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.