part⁹🐊🧋🫐
شین هه « خدای من یعنی اینجا روح داره؟ نه نه امکان نداره! یعنی دیوونه شدم؟ این چه حس مزخرفیه؟ اون تصاویر به یه کمد اشاره داشت... کمدی که گوشه اتاق به چشم میخورد و فرسوده به نظر میرسید! رنگ و روش رفته بود و لایه ای از خاک اونو پوشونده بود.... به کمک دیوار به طرف کمد رفتم و درش رو باز کردم! چیزی توش نبود
_تصمیم داشت هر چه زودتر از اتاق خارج بشه چون کم کم این سردرد داشت شدت میگرفت! اما همین که پاشد در با شدت باز شد و از ترس به کمد برخورد کرد و کمد چند تیکه شد
شین هه « ای وای نه....
جیمین « تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتم کتاب ها رو بررسی کن
راهنما « وای اون کمد عتیقه بود . . . حالا چی به رئیس بگم جناب پارک؟؟؟
جیمین « فعلا بیرون باش خبرت میکنم
راهنما « چشم
شین هه « نگاهی به کمد خورد شده انداختم و با مظلومیت به مرد سنگی مقابلم خیره شدم ... من نمیخواستم اینجوری بشه
جیمین « صبحم نمیخواستی! مدام داری دردسر درست میکنی هان شین هه.... من ادم صبوری نیستم
_از دخترک گذشت و به طرف بقایای کمد رفت! بعد از بررسی تیکه چوب ها تصمیم داشت بیخیال بشه و بره که چشمش به یه لایه کاغذ اوفتاد.....
جیمین « شین هه اینجا رو ببین
شین هه « ا.. این یه نقاشیه؟؟؟
جیمین « به نظر قدیمی میاد.... یکی شبیه همون نقاشی کشف شده
_خیلی اروم نقاشی رو از بین خورده چوب ها بیرون کشید و روی زمین گذاشت.... تصویر مقابلشون رو با نقاشی کشف شده مقایسه کردن! ظاهرا این همون بانو بود... اطراف موهاشو با یه سنجاق سر زینتی طلایی آراسته بودن و اژده های روی هانبوکش به خوبی خودنمایی میکردن ! اون قطعا یه ملکه بود
شین هه « وای خدا! چه خفنه
جیمین « سریع جمعش کن باید بریم!
شین هه « اوم باشه
چند دقیقه بعد :
جیمین « بیا بگیرش
شین هه « ولی من آب نمیخواستم
جیمین « رنگت عین گچ شده! اگه میدونستم اینقدر ضعیفی یکی دیگه رو انتخاب میکردم
شین هه « من حالم خوبه!
جیمین « مشخصه
شین هه « دیرتون نشه یه وقت
جیمین « *پوزخند... هنوزم پرویی! میدونی که به غیر از ما کلی گروه دیگه دارن روی این پروژه کار میکنن هر ثانیه برامون حکم طلا رو داره
شین هه « خب؟ به من چه؟
جیمین « خب ربطش! تو مدام داری زمان رو ازمون میگیری.... پاشو باید بریم دانشگاه
شین هه « رفتار جیمین برام غیر قابل تحمل بود! مدام سعی میکرد تمام تقصیرات رو بندازه گردن من و به دلم غر بزنه.... با شنیدن صدای تلفنش ایرپادش رو توی گوشش گذاشت و دکمه سبز رنگ برقراری تماس رو لمس کرد
جیمین « بله مادر
:::::::::بازگشت به گذشته ::::::
همه چيز از نگاه هاي معصومانه ي قلب كوچكت شروع شد!
تو مثل فرشته اي پاك در دشت سياهي زندگي ام به پرواز درامدي
_تصمیم داشت هر چه زودتر از اتاق خارج بشه چون کم کم این سردرد داشت شدت میگرفت! اما همین که پاشد در با شدت باز شد و از ترس به کمد برخورد کرد و کمد چند تیکه شد
شین هه « ای وای نه....
جیمین « تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتم کتاب ها رو بررسی کن
راهنما « وای اون کمد عتیقه بود . . . حالا چی به رئیس بگم جناب پارک؟؟؟
جیمین « فعلا بیرون باش خبرت میکنم
راهنما « چشم
شین هه « نگاهی به کمد خورد شده انداختم و با مظلومیت به مرد سنگی مقابلم خیره شدم ... من نمیخواستم اینجوری بشه
جیمین « صبحم نمیخواستی! مدام داری دردسر درست میکنی هان شین هه.... من ادم صبوری نیستم
_از دخترک گذشت و به طرف بقایای کمد رفت! بعد از بررسی تیکه چوب ها تصمیم داشت بیخیال بشه و بره که چشمش به یه لایه کاغذ اوفتاد.....
جیمین « شین هه اینجا رو ببین
شین هه « ا.. این یه نقاشیه؟؟؟
جیمین « به نظر قدیمی میاد.... یکی شبیه همون نقاشی کشف شده
_خیلی اروم نقاشی رو از بین خورده چوب ها بیرون کشید و روی زمین گذاشت.... تصویر مقابلشون رو با نقاشی کشف شده مقایسه کردن! ظاهرا این همون بانو بود... اطراف موهاشو با یه سنجاق سر زینتی طلایی آراسته بودن و اژده های روی هانبوکش به خوبی خودنمایی میکردن ! اون قطعا یه ملکه بود
شین هه « وای خدا! چه خفنه
جیمین « سریع جمعش کن باید بریم!
شین هه « اوم باشه
چند دقیقه بعد :
جیمین « بیا بگیرش
شین هه « ولی من آب نمیخواستم
جیمین « رنگت عین گچ شده! اگه میدونستم اینقدر ضعیفی یکی دیگه رو انتخاب میکردم
شین هه « من حالم خوبه!
جیمین « مشخصه
شین هه « دیرتون نشه یه وقت
جیمین « *پوزخند... هنوزم پرویی! میدونی که به غیر از ما کلی گروه دیگه دارن روی این پروژه کار میکنن هر ثانیه برامون حکم طلا رو داره
شین هه « خب؟ به من چه؟
جیمین « خب ربطش! تو مدام داری زمان رو ازمون میگیری.... پاشو باید بریم دانشگاه
شین هه « رفتار جیمین برام غیر قابل تحمل بود! مدام سعی میکرد تمام تقصیرات رو بندازه گردن من و به دلم غر بزنه.... با شنیدن صدای تلفنش ایرپادش رو توی گوشش گذاشت و دکمه سبز رنگ برقراری تماس رو لمس کرد
جیمین « بله مادر
:::::::::بازگشت به گذشته ::::::
همه چيز از نگاه هاي معصومانه ي قلب كوچكت شروع شد!
تو مثل فرشته اي پاك در دشت سياهي زندگي ام به پرواز درامدي
۲۵.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.