رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۴۹
کایان لقمه را گرفته و با ولع مشغول خوردنش شد، آسیه با دیدن پسرش و ثمره عشقش با قدیر همیشه لذت میبرد، به یاد سالهای گذشته افتاده بود که چگونه عمه هاریکا با ازدواجشان محالفت کرده بود، چرا که قدیر خود با آسیه آشنا شده بود و بدون اجازه عمه میخواست ازدواج کند، اما عمه به هیچ وجه راضی به این ازدواج نبود. به خاطر همین هم بود که از کایان زیاد خوشش نمیآمد.
آسیه در حالی که نگاهش به لپهای گرد شده کایان در اثر لقمه بزرگ بود با خنده گفت:
- Transfer işini yaptınız mı?
(کارهای انتقالی رو انجام دادی؟ )
کایان همانطور که در حال جویدن لقمه بود با دهان پر گفت:
- Hayır, henüz zamanım olmadı
(نه هنوز وقت نکردم.)
آسیه نگاهی به میز غذاخوری ۴ نفری کوچک داخل آشپزخانه کرد و یکی از صندلیهایش را کشید و رویش نشست همانطور که روی صندلی مینشست گفت:
- Geride kalmamak için işinizi erken yapın
(زود کارهاتو انجام بده تا از کارت عقب نمونی.)
کایان به سمت اپن برگشت و خود را با یک حرکت روی اپن نشاند درحالی که گاز بزرگی از لقمه میزد گفت:
- Yarın kesinlikle her şeyi yapacağım
(فردا حتماً همه رو انجام میدم.)
آسیه موهایش را پشت گوشش انداخته و پرسید:
- Fatih'le neden kavga ettiğini hâlâ söylemek istemiyor musun?
(هنوز هم نمیخوای بگی چرا با فاتح دعوا کردی؟)
کایان دستش را بالا برده و درحالی که هنوز هم دهانش پر بود جواب داد:
- Anne lütfen dur, o salağı hatırlamak istemiyorum
(مامان لطفاً بس کنید نمیخوام یاد اون احمق بیفتم.)
همان حین امل وارد آشپزخانه شد و با دیدن کایان گفت:
- Kardeşim, neden bizi artık teslim etmiyorsun?
(داداش چرا دیگه ما رو تحویل نمیگیری.)
درست هم میگفت از آنجایی که کایان خیلی خوش مشرب بود با خواهرانش هر روز خنده و شوخی را از سر میگرفت اما در این چند روز فرصت نشده بود!
کایان لبخند بلند بالایی کرده و دستش را از هم باز کرد و گفت:
- gel sarıl bana
( بیا بغلم.)
درحالی که امل را بغل میکرد صدای عمه خانوم باعث شد که همه به سمت پذیرایی برگردند، امل با استرس گفت:
- Aman Tanrım, yine başladı
(وای خدایا باز هم شروع شد.)
صدای عمه آنقدر بلند بود که به طبقه بالا نیز رسید بکتاش با شنیدن صدای عمه رو به سوگل گفت:
- Aşağı inelim ve neler olduğuna bakalım
(بیا بریم پایین ببینیم چه خبره.)
هر دو از اتاق خارج شدند فکر سوگل هنوز هم پیش حرفهای پدرش بود، بکتاش از او خواهش کرده بود که زیاد دور و بر کایان نگردد چرا که عمه هاریکا زیاد از کایان خوشش نمیآمد با اینکه سوگل سعی داشت به حرفهای پدر گوش سپرده و به آنها عمل کند اما این خواسته پدرش خیلی خواسته نامعقولی بود چرا که کایان از نظرش پسر شوخ طبع و مهربان و خونگرمی بود با اینکه گفتههای پدرش درست بود و کایان کمی سر به هوا و به قول خودمان پر از شیطنت بود اما از نظرش رفتار و اخلاق کایان را تا به حال در هیچ یک از اعضای خانوادهشان ندیده بود رفتاری که گاهی بسیار مهربان و گاهی بسیار خشمگین میشد، کلاً از هر نظر برایش جذابیت داشت با این حال حرفهای پدر را به گوش سپرده و به او گفت:
- خواستههای شما رو حتماً انجام میدم.
کایان لقمه را گرفته و با ولع مشغول خوردنش شد، آسیه با دیدن پسرش و ثمره عشقش با قدیر همیشه لذت میبرد، به یاد سالهای گذشته افتاده بود که چگونه عمه هاریکا با ازدواجشان محالفت کرده بود، چرا که قدیر خود با آسیه آشنا شده بود و بدون اجازه عمه میخواست ازدواج کند، اما عمه به هیچ وجه راضی به این ازدواج نبود. به خاطر همین هم بود که از کایان زیاد خوشش نمیآمد.
آسیه در حالی که نگاهش به لپهای گرد شده کایان در اثر لقمه بزرگ بود با خنده گفت:
- Transfer işini yaptınız mı?
(کارهای انتقالی رو انجام دادی؟ )
کایان همانطور که در حال جویدن لقمه بود با دهان پر گفت:
- Hayır, henüz zamanım olmadı
(نه هنوز وقت نکردم.)
آسیه نگاهی به میز غذاخوری ۴ نفری کوچک داخل آشپزخانه کرد و یکی از صندلیهایش را کشید و رویش نشست همانطور که روی صندلی مینشست گفت:
- Geride kalmamak için işinizi erken yapın
(زود کارهاتو انجام بده تا از کارت عقب نمونی.)
کایان به سمت اپن برگشت و خود را با یک حرکت روی اپن نشاند درحالی که گاز بزرگی از لقمه میزد گفت:
- Yarın kesinlikle her şeyi yapacağım
(فردا حتماً همه رو انجام میدم.)
آسیه موهایش را پشت گوشش انداخته و پرسید:
- Fatih'le neden kavga ettiğini hâlâ söylemek istemiyor musun?
(هنوز هم نمیخوای بگی چرا با فاتح دعوا کردی؟)
کایان دستش را بالا برده و درحالی که هنوز هم دهانش پر بود جواب داد:
- Anne lütfen dur, o salağı hatırlamak istemiyorum
(مامان لطفاً بس کنید نمیخوام یاد اون احمق بیفتم.)
همان حین امل وارد آشپزخانه شد و با دیدن کایان گفت:
- Kardeşim, neden bizi artık teslim etmiyorsun?
(داداش چرا دیگه ما رو تحویل نمیگیری.)
درست هم میگفت از آنجایی که کایان خیلی خوش مشرب بود با خواهرانش هر روز خنده و شوخی را از سر میگرفت اما در این چند روز فرصت نشده بود!
کایان لبخند بلند بالایی کرده و دستش را از هم باز کرد و گفت:
- gel sarıl bana
( بیا بغلم.)
درحالی که امل را بغل میکرد صدای عمه خانوم باعث شد که همه به سمت پذیرایی برگردند، امل با استرس گفت:
- Aman Tanrım, yine başladı
(وای خدایا باز هم شروع شد.)
صدای عمه آنقدر بلند بود که به طبقه بالا نیز رسید بکتاش با شنیدن صدای عمه رو به سوگل گفت:
- Aşağı inelim ve neler olduğuna bakalım
(بیا بریم پایین ببینیم چه خبره.)
هر دو از اتاق خارج شدند فکر سوگل هنوز هم پیش حرفهای پدرش بود، بکتاش از او خواهش کرده بود که زیاد دور و بر کایان نگردد چرا که عمه هاریکا زیاد از کایان خوشش نمیآمد با اینکه سوگل سعی داشت به حرفهای پدر گوش سپرده و به آنها عمل کند اما این خواسته پدرش خیلی خواسته نامعقولی بود چرا که کایان از نظرش پسر شوخ طبع و مهربان و خونگرمی بود با اینکه گفتههای پدرش درست بود و کایان کمی سر به هوا و به قول خودمان پر از شیطنت بود اما از نظرش رفتار و اخلاق کایان را تا به حال در هیچ یک از اعضای خانوادهشان ندیده بود رفتاری که گاهی بسیار مهربان و گاهی بسیار خشمگین میشد، کلاً از هر نظر برایش جذابیت داشت با این حال حرفهای پدر را به گوش سپرده و به او گفت:
- خواستههای شما رو حتماً انجام میدم.
۱.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.