رمان: بازی عشق
آکاری : ا..آره خوبم . اینجا کجاست ؟
یون جو : ها! عمارت ارباب جونگ سو
آکاری: چ..چی! اینجا خونه ی جونگ سو! ای خدا همین کم بودا !
یون جو: چیه مگه؟
آکاری:هیچی ولش کن
ویو جونگ سو
جونگ سو:بهتره برم ببینم کارش تموم شده یا نه (داره با خودش حرف می زنه)
رسیدم به در اتاق آکاری یو در زدم
تق..تق...تق
یون جو: بله ؟
جونگ سو: میتونم بیام تو
یون جو: ارباب شمایین آره آره بیاین تو
رفتم داخل آکاری رو تخت دراز کشیده بود به دیوار نگاه میکرد معلوم بود نمی خواد نگام کنه رفتم رو تخت نشستم یون جو هم از اتاق بیرون رفت
جونگ سو: حالت بهتره ؟
آکاری : .....
جونگ سو: با تو ام!!
آکاری: واسه چی می پرسی مگه برات مهمه؟
جونگ سو: به تو ربطی نداره
آکاری : بزار برم !
جونگ سو: واسه چی ؟
آکاری: آخه فردا ....
جونگ سو: فردا چی؟
آکاری : ولش کن اصلا
جونگ سو: من میرم هر وقت دلت کشید بیا بهم بگو.
درو بستمو رفتم بیرون.
ویو آکاری
رفت بیرون ای خدا آخه چرا این. این همه آدم تو دنیا هست اون وقت من گیر این افتادم(بغض کرده بچم 😟)
هعی خدا 🥀
(راستی معنی اسم آکاری یعنی : یاسمین سفید و قرمز😅🖐️)
یون جو : ها! عمارت ارباب جونگ سو
آکاری: چ..چی! اینجا خونه ی جونگ سو! ای خدا همین کم بودا !
یون جو: چیه مگه؟
آکاری:هیچی ولش کن
ویو جونگ سو
جونگ سو:بهتره برم ببینم کارش تموم شده یا نه (داره با خودش حرف می زنه)
رسیدم به در اتاق آکاری یو در زدم
تق..تق...تق
یون جو: بله ؟
جونگ سو: میتونم بیام تو
یون جو: ارباب شمایین آره آره بیاین تو
رفتم داخل آکاری رو تخت دراز کشیده بود به دیوار نگاه میکرد معلوم بود نمی خواد نگام کنه رفتم رو تخت نشستم یون جو هم از اتاق بیرون رفت
جونگ سو: حالت بهتره ؟
آکاری : .....
جونگ سو: با تو ام!!
آکاری: واسه چی می پرسی مگه برات مهمه؟
جونگ سو: به تو ربطی نداره
آکاری : بزار برم !
جونگ سو: واسه چی ؟
آکاری: آخه فردا ....
جونگ سو: فردا چی؟
آکاری : ولش کن اصلا
جونگ سو: من میرم هر وقت دلت کشید بیا بهم بگو.
درو بستمو رفتم بیرون.
ویو آکاری
رفت بیرون ای خدا آخه چرا این. این همه آدم تو دنیا هست اون وقت من گیر این افتادم(بغض کرده بچم 😟)
هعی خدا 🥀
(راستی معنی اسم آکاری یعنی : یاسمین سفید و قرمز😅🖐️)
۴.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.