ازدواج اجباری پارت 28
اسلاید دوم چهره ی لاران
ویولاران
توی شرکت بودم که ا/ت زنگ زد و گفت بیا کافه همین دیروز بود که کافه بودیم
منشی کیم:خانم پارک
لاران:بله
منشی کیم :کم کم جلسه تون شروع میشه
لاران:باشه
ویو ا/ت
بعد از اینکه زنگ زدم به لارن به جیمین زنگ زدم
ا/ت:جیمینننن
جیمین:چتهههه
ا/ت:امروز میایی بریم بیرونننن
جیمین :به منچه باشوهرت برو
ا/ت:باشه پس زنگ میزنم به بابا و میگم که چندتا دوست دختر داشتی
جیمین:کجا بیامممم
ا/ت:کافه بهار روبه رو پارک
جیمین:باشه
ا/ت:ساعت 6 اونجا باشیاااا دیر نکینااا
نزدیک کافه شدی زنگم بزن بیام بیرون
جیمین :باشه
خوب فقط مونده صبر کنم تا ساعت 6
فلش.بک ساعت 5:30
آماده شدم و رفتم سمت کافه لاران اونجا بود
لاران :عوو چرا اینقدر خوشگل کردی
ا/ت:میخام جشن بگیرم
لاران:جشن؟
ا/ت:واسه ی دخترم
لاران:اخییی خاله فدات شه
ا/ت:ایندفعه به حساب من
لاران:قبول
فلش بک ساعت 6
داشتم آیس کافیمو میخوردم که گوشی رنگ خورد
جیمین :من بیرون وایساده ام دارم میام تو
ا/ت:باشه
لاران باید بری یونگی داره میاد و میدونی یونگی ازت بدش میاد
لاران:باشه
بلند شدم و لاران و هل دادم صدای در که اومد هلش دادم سمت اون طرف اونم لاران و گرفت. و برگشتم دیدیم اون جیمین نیست
اون یه پسر جون بود که همون لحظه جیمین اومد
فقط میتونم بگم گند زدم جیمین لاران و شناخت ولی لاران نشناخت
ویولاران
توی شرکت بودم که ا/ت زنگ زد و گفت بیا کافه همین دیروز بود که کافه بودیم
منشی کیم:خانم پارک
لاران:بله
منشی کیم :کم کم جلسه تون شروع میشه
لاران:باشه
ویو ا/ت
بعد از اینکه زنگ زدم به لارن به جیمین زنگ زدم
ا/ت:جیمینننن
جیمین:چتهههه
ا/ت:امروز میایی بریم بیرونننن
جیمین :به منچه باشوهرت برو
ا/ت:باشه پس زنگ میزنم به بابا و میگم که چندتا دوست دختر داشتی
جیمین:کجا بیامممم
ا/ت:کافه بهار روبه رو پارک
جیمین:باشه
ا/ت:ساعت 6 اونجا باشیاااا دیر نکینااا
نزدیک کافه شدی زنگم بزن بیام بیرون
جیمین :باشه
خوب فقط مونده صبر کنم تا ساعت 6
فلش.بک ساعت 5:30
آماده شدم و رفتم سمت کافه لاران اونجا بود
لاران :عوو چرا اینقدر خوشگل کردی
ا/ت:میخام جشن بگیرم
لاران:جشن؟
ا/ت:واسه ی دخترم
لاران:اخییی خاله فدات شه
ا/ت:ایندفعه به حساب من
لاران:قبول
فلش بک ساعت 6
داشتم آیس کافیمو میخوردم که گوشی رنگ خورد
جیمین :من بیرون وایساده ام دارم میام تو
ا/ت:باشه
لاران باید بری یونگی داره میاد و میدونی یونگی ازت بدش میاد
لاران:باشه
بلند شدم و لاران و هل دادم صدای در که اومد هلش دادم سمت اون طرف اونم لاران و گرفت. و برگشتم دیدیم اون جیمین نیست
اون یه پسر جون بود که همون لحظه جیمین اومد
فقط میتونم بگم گند زدم جیمین لاران و شناخت ولی لاران نشناخت
۴.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.