عمارت کیم تهیونگ
#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۶
چشمام رو باز کردم و بادیدن قیافه داهیون یه لحظه کب کردم
سریع نیم خیز شدم و گفتم
_خانوم...شما اینجا چیکار میکنین؟
داهیون:ظهر نیومدی اتاقم نگرانت شدم
خوبی الان؟...
_بله...
داهیون:خب خداروشکر..
لبخندی زدم و حرفی نزدم
تو همین حال ایزول وارد اتاق شد
ایزول:میونگ(ذوق زده)
ایزول دوید و دستام رو گرفت
ایزول:حالت خوبه میونگ؟
سرمو آروم تکون دادم
ایزول:تو امروز رو کلا استراحت کن
من خودم همه کار هارو انجام میدم
_نه،نمیخواد..حالم خوبه.
از روی تخت بلند شدم و گفتم
_راستی..
ساعت چنده؟
تا ایزول بخواد حرفی بزنه داهیون لب باز کرد
داهیون:۵ بعداظهر.
_هااا؟(با تعجب)
چند ساعته که بی هوشم؟
داهیون:یه ۳ چهار ساعتی میشه.
_وای خدای من.
داهیون:من میرم دیگه...مراقب خودت باش میونگ
_چشم خانم...ممنونم که اومدین(تعظیم*)
داهیون لبخندی زد و رفت بیرون از اتاق
ایزول:خانم خیلی هواتو داره ها...
_اهوم.
ایزول:خبریه؟
_چه خبری؟
ایزول:سر یه میز ناهار میخونین..به اسم کوچیکت صدات میزنه،میاد عیادتت برای بقیعه که از این خبرا نیست
_خانم آدم خیلی خوبیه...خیلی به من لطف داره...
ایزول:خوبه...فقط امیدوارم این عشق بین شما تبدیل به نفرت نشه!
اون روز از این حرف ایزول به فکر فرو رفتم
یعنی یه روز میشه من و داهیون سر تهیونگ
با هم لج کنیم؟...و این رابطه دوستانه ما تبدیل به رابطه دو دشمن بشه؟
#پارت_۶
چشمام رو باز کردم و بادیدن قیافه داهیون یه لحظه کب کردم
سریع نیم خیز شدم و گفتم
_خانوم...شما اینجا چیکار میکنین؟
داهیون:ظهر نیومدی اتاقم نگرانت شدم
خوبی الان؟...
_بله...
داهیون:خب خداروشکر..
لبخندی زدم و حرفی نزدم
تو همین حال ایزول وارد اتاق شد
ایزول:میونگ(ذوق زده)
ایزول دوید و دستام رو گرفت
ایزول:حالت خوبه میونگ؟
سرمو آروم تکون دادم
ایزول:تو امروز رو کلا استراحت کن
من خودم همه کار هارو انجام میدم
_نه،نمیخواد..حالم خوبه.
از روی تخت بلند شدم و گفتم
_راستی..
ساعت چنده؟
تا ایزول بخواد حرفی بزنه داهیون لب باز کرد
داهیون:۵ بعداظهر.
_هااا؟(با تعجب)
چند ساعته که بی هوشم؟
داهیون:یه ۳ چهار ساعتی میشه.
_وای خدای من.
داهیون:من میرم دیگه...مراقب خودت باش میونگ
_چشم خانم...ممنونم که اومدین(تعظیم*)
داهیون لبخندی زد و رفت بیرون از اتاق
ایزول:خانم خیلی هواتو داره ها...
_اهوم.
ایزول:خبریه؟
_چه خبری؟
ایزول:سر یه میز ناهار میخونین..به اسم کوچیکت صدات میزنه،میاد عیادتت برای بقیعه که از این خبرا نیست
_خانم آدم خیلی خوبیه...خیلی به من لطف داره...
ایزول:خوبه...فقط امیدوارم این عشق بین شما تبدیل به نفرت نشه!
اون روز از این حرف ایزول به فکر فرو رفتم
یعنی یه روز میشه من و داهیون سر تهیونگ
با هم لج کنیم؟...و این رابطه دوستانه ما تبدیل به رابطه دو دشمن بشه؟
۷.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.