زیر سایه ی آشوبگر p44
چند لحظه مکث کرد
انتظار نداشت چنین برخوردی باهاش بکنم...بی توجه به حرفام جدی گفت:
_باید باهات صحبت کنم خانم مارشال...موضوعیه که برخلاف چیز های دیگه حتما باید در جریان باشی...قبل از اینکه دیر بشه
پرسیدم :
_راجب کیم سوکجین؟
_راجب کل پرونده....امروز ساعت ۶ کاری دارید؟.... اگه ندارید بیاید به آدرسی که براتون میفرستم
_کاری ندارم...ولی چرا نیام اداره آگاهی تا ببینمتون
صداش رو کمی آورد پایین تر:
_دیوار موش داره..موش هم گوش داره سر کار خانم....جایی که ممکنه کنترلت کنن و بشنون چی میگی اصلا مکان مناسبی برای بعضی صحبت ها نیست
شوکه شده از حرفاش داشتم به این فکر میکردم که حرفاش بوی خطر میده
بوی یه دردسر جدید....ولی اینبار از جانب کی؟؟
_باشه پس آدرس رو بگید خودم رو میرسونم
تا ساعت شیش مدام به حرفایی که میزد فکر میکردم
یعنی توی اداره پلیس هم جاسوس وجود داره؟
پوزخندی به افکار احمقانه ام زدم....معلومه که هست
هر کسی رو با پول میشه خرید.
آدرسی که داده بود یه پارک وسط شهر بود
کنار ساعت بزرگ پارک منتظر موندم تا بیادپ..چند دقیقه بعد اومد
_ممنون که اومدی
_نمیخواید بگید چه مشکلی پیش اومده
خواست لب باز کنه که انگار چیزی یادش اومده باشع دستاشو توی جیب هاش کرد
_اه لعنتی..گوشیم رو توی ماشین جا گذاشتم همه اطلاعاتم توی اونه..چند لحظه کن الان بر میگردم
۱۰ دقیقه از رفتنش میگذشت ولی خبری از سرگرد میلر نبود
دیگه حوصلم سر رفت و خودم پاشدم دنبالش برم
از پارک که بیرون زدم نزدیک جایی که ماشین ها دو طرف خیابون پارک کردن رفتم
با دیدن جمعیتی که وسط خیابون بودن اخم کردم و سریع حرکت کردم
حس خوبی نداشتم ...به سختی چند نفر رو کنار زدم تا بتونم برم جلو....با دیدن اون صحنه جیغ خفیفی کشیدم
خ..خد..خدای من
سرگرد میلر غرق در خون روی زمین افتاده بود
از یه مرده پرسیدم :
_چع اتفاقی افتاده....چرا اینجوری شده
گفت:
_یه ماشین زد بهش
آمبولانس که رسید سریع گذاشتنش رو برانکارد و بردن بیمارستان
یادم افتاد کیفم روی نیمکت توی پارک جا مونده....سریع برگشتم تو پارک
کاغذی که روی کیفم چسبونده شده بود توجهم رو جلب کرد
روش نوشته بود:
بازیگوشی زیاد بدی داره ...مراقب خودت باش عزیزم
انتظار نداشت چنین برخوردی باهاش بکنم...بی توجه به حرفام جدی گفت:
_باید باهات صحبت کنم خانم مارشال...موضوعیه که برخلاف چیز های دیگه حتما باید در جریان باشی...قبل از اینکه دیر بشه
پرسیدم :
_راجب کیم سوکجین؟
_راجب کل پرونده....امروز ساعت ۶ کاری دارید؟.... اگه ندارید بیاید به آدرسی که براتون میفرستم
_کاری ندارم...ولی چرا نیام اداره آگاهی تا ببینمتون
صداش رو کمی آورد پایین تر:
_دیوار موش داره..موش هم گوش داره سر کار خانم....جایی که ممکنه کنترلت کنن و بشنون چی میگی اصلا مکان مناسبی برای بعضی صحبت ها نیست
شوکه شده از حرفاش داشتم به این فکر میکردم که حرفاش بوی خطر میده
بوی یه دردسر جدید....ولی اینبار از جانب کی؟؟
_باشه پس آدرس رو بگید خودم رو میرسونم
تا ساعت شیش مدام به حرفایی که میزد فکر میکردم
یعنی توی اداره پلیس هم جاسوس وجود داره؟
پوزخندی به افکار احمقانه ام زدم....معلومه که هست
هر کسی رو با پول میشه خرید.
آدرسی که داده بود یه پارک وسط شهر بود
کنار ساعت بزرگ پارک منتظر موندم تا بیادپ..چند دقیقه بعد اومد
_ممنون که اومدی
_نمیخواید بگید چه مشکلی پیش اومده
خواست لب باز کنه که انگار چیزی یادش اومده باشع دستاشو توی جیب هاش کرد
_اه لعنتی..گوشیم رو توی ماشین جا گذاشتم همه اطلاعاتم توی اونه..چند لحظه کن الان بر میگردم
۱۰ دقیقه از رفتنش میگذشت ولی خبری از سرگرد میلر نبود
دیگه حوصلم سر رفت و خودم پاشدم دنبالش برم
از پارک که بیرون زدم نزدیک جایی که ماشین ها دو طرف خیابون پارک کردن رفتم
با دیدن جمعیتی که وسط خیابون بودن اخم کردم و سریع حرکت کردم
حس خوبی نداشتم ...به سختی چند نفر رو کنار زدم تا بتونم برم جلو....با دیدن اون صحنه جیغ خفیفی کشیدم
خ..خد..خدای من
سرگرد میلر غرق در خون روی زمین افتاده بود
از یه مرده پرسیدم :
_چع اتفاقی افتاده....چرا اینجوری شده
گفت:
_یه ماشین زد بهش
آمبولانس که رسید سریع گذاشتنش رو برانکارد و بردن بیمارستان
یادم افتاد کیفم روی نیمکت توی پارک جا مونده....سریع برگشتم تو پارک
کاغذی که روی کیفم چسبونده شده بود توجهم رو جلب کرد
روش نوشته بود:
بازیگوشی زیاد بدی داره ...مراقب خودت باش عزیزم
۳۲.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.