چند شاتی شوگا دلبر خون ۳
به نفس زدن افتادم ولی اون اصلا خم به ابرو نمیآورد میخواستم پسش بزنم ولی دستام بدون اجازه من دور گردنش قفل شده بودن اون منو کنترل میکردم
بالاخره ازم جدا شد هردو به نفس زدن افتادیم
_لبات اونقدر مستم کردن که یادم رفت تو به انسانی
ببین......
_شوگا
ببین شوگا میخوای خوناشام باش میخوای نباش بهم دست بزنی مردی
_اوکی
اینو گفت و منو ول کرد اروم ازم دور شد خوشحال شدم و یهو راه افتادم دنبالش هنوز داشت منو کنترل میکرد صداش میزدم کمک می خواستم ولی کسی جواب نمیداد دارم با پای خودم میرم دنبالش
رسیدیم به یه کلبه چوبی کهنه اونقدر کهنه بود که یه طوری بود ک انگار دست بزنی میشکنه اون رفت منم دنبالش توی این هوای سرد
نشست روی یه تخت و به من خیره شد داشتم از سرما میلرزیدم
_لباس اینقدر لختی نمی پوشیدی سردت نمیشد
جانم الان غیرتی شد
گفتم ببین شوگا بیا منطقی حرف بزنیم نمیدونم چی هستی و با من چیکار داری ولی لطفا منو ول کن خواهش میکنم
بی اختیار رفتم روی پاهاش نشستم اونم سرش رو برد تو گردنم عمیق میبوسید داشت دردم میگرفت
_ولم کن
دستاش روی بدنم می کشید باعث میشد مور مورم بشه الان میخواد چیکارم کنه شروع کردم به گریه کردن ولم کرد به چشمام خیره شد چشماش انگار خون توش بود مست کننده
_چرا گریه میکنی (با داد)
از ترس چشمام رو بستم دستاش رو صورتم کشید و اشکام رو پاک کرد
_بیبی نشد دیگه قراره لذت ببریم دوساله نمیدونی چی کشیدم
چشمام باز کردم با لرز گفتم چی همش دو سال دو سال میکنی
کنجکاو بودم که چطور منو دیده که ادعای عاشقی داره
_دوسال پیش واسه یه روز اومدی اینجا اولین بار وقتی دیدمت که داشتی با یه خرگوش بازی میکردی اونجا بود که دلم رو باختم خواستم بیام پیشت ولی رفته بودی دیوونه شدم نه میدونستم اسمت چیه نه کجا زندگی میکنی نمیدونی چند صد نفر بخاطر اینکه ذره ای تورو یادم می انداختند مردن
چ..ی
_درست شنیدی نمیخوای که تو هم آسیب ببینی
با من چیکار میکنی
_کیم ات عاشقتم امشب مال من میشی
اسمات هاشو بنویسم یا نه...؟
بالاخره ازم جدا شد هردو به نفس زدن افتادیم
_لبات اونقدر مستم کردن که یادم رفت تو به انسانی
ببین......
_شوگا
ببین شوگا میخوای خوناشام باش میخوای نباش بهم دست بزنی مردی
_اوکی
اینو گفت و منو ول کرد اروم ازم دور شد خوشحال شدم و یهو راه افتادم دنبالش هنوز داشت منو کنترل میکرد صداش میزدم کمک می خواستم ولی کسی جواب نمیداد دارم با پای خودم میرم دنبالش
رسیدیم به یه کلبه چوبی کهنه اونقدر کهنه بود که یه طوری بود ک انگار دست بزنی میشکنه اون رفت منم دنبالش توی این هوای سرد
نشست روی یه تخت و به من خیره شد داشتم از سرما میلرزیدم
_لباس اینقدر لختی نمی پوشیدی سردت نمیشد
جانم الان غیرتی شد
گفتم ببین شوگا بیا منطقی حرف بزنیم نمیدونم چی هستی و با من چیکار داری ولی لطفا منو ول کن خواهش میکنم
بی اختیار رفتم روی پاهاش نشستم اونم سرش رو برد تو گردنم عمیق میبوسید داشت دردم میگرفت
_ولم کن
دستاش روی بدنم می کشید باعث میشد مور مورم بشه الان میخواد چیکارم کنه شروع کردم به گریه کردن ولم کرد به چشمام خیره شد چشماش انگار خون توش بود مست کننده
_چرا گریه میکنی (با داد)
از ترس چشمام رو بستم دستاش رو صورتم کشید و اشکام رو پاک کرد
_بیبی نشد دیگه قراره لذت ببریم دوساله نمیدونی چی کشیدم
چشمام باز کردم با لرز گفتم چی همش دو سال دو سال میکنی
کنجکاو بودم که چطور منو دیده که ادعای عاشقی داره
_دوسال پیش واسه یه روز اومدی اینجا اولین بار وقتی دیدمت که داشتی با یه خرگوش بازی میکردی اونجا بود که دلم رو باختم خواستم بیام پیشت ولی رفته بودی دیوونه شدم نه میدونستم اسمت چیه نه کجا زندگی میکنی نمیدونی چند صد نفر بخاطر اینکه ذره ای تورو یادم می انداختند مردن
چ..ی
_درست شنیدی نمیخوای که تو هم آسیب ببینی
با من چیکار میکنی
_کیم ات عاشقتم امشب مال من میشی
اسمات هاشو بنویسم یا نه...؟
۵.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.