part 132
#part_132
#فرار
کتی جون دستمو گرفت و گفت:
- گریه نکن دخترکم برو اتاقت یکم استراحت کن خسته ای
به زور لبخند میزنم و سرمو تکون میدم دستشو بعد یه فشکار کوچیک رها میکنم و از جام بلند میشم نگام میفته به ارسلان که دیگه اثری از عصبانیت سابقش نیست فقط نگاهش دلخوره بدرک بزار هر جون خواست نگاه کنه
شب بخیر ارومی گفتم و بدون این که منتظر جواب باشم سمت پله ها رفتم سرم خیلی درد میکنه شقیقه هامو فشار دادم و خیره شدم به اتاق دیانا برم بخوابم رو تختش ؟؟
کتی جون ببینه چی بیخیال سمت اتاق ارسلان میرم اصلا حوصله دردسر دوباره رو ندارم فقط دلم خواب میخواد
در اتاقو باز کردم و واردش شدم بدون اینکه چراغ رو روشن کنم هر چی دم دستم اومد پوشیدم ورفتم توی رختخواب و خزیدم زیر پتو یکم نور ماه از تراس تو اتاق میومد و واسه همین اونقدرام تاریک نبود بوی عطر تلخ ارسلان حس کردم و فکرم رفت سمتش خوب شد که باهام نیومد بالا اصلت حال و حوصله جر و بحث ندارم مطمئنم کلی میخواد دعوام کنه که چرا رفتی بدون اجازه ی من اینم منو گیر اورده دم به دقیقه حکم میکنه چیکار کنم چیکار نکنم هر بلایی خواست سرم میاره سرم داد میرنه ولی کیه که ککش بگزه با صدای در اتاق و سایه هیکل ارسلان اه از نهادم بلند میشه مثه اینکه امشب اصلا شب خوبی نیست اول خواستم خودمو بزنم به خواب بلکه دست از سرم برداره و بیخیال شه ولی خوب تا کی میخواستم دربرم الان نه فردا صبح باید جواب پس بدم ولی به هر حال از جام تکون نخوردم در اتاق و بست و خواست چراغو روشن کنه که گفتم :
- روشنش نکن
تازه متوجه صدای گرفتم شدم ارسلانم دستش رو کلید برق خشک شد لابد فکر میکرد خوابم دستشو اورد پایین و اروم اومد سمت تخت اتاق خیلی تاریک نبود منم چشمام به نور عادت کرده بود و صورتشو میدیدم با اخم کمرنگ داشت خیره نگام میکرد
#فرار
کتی جون دستمو گرفت و گفت:
- گریه نکن دخترکم برو اتاقت یکم استراحت کن خسته ای
به زور لبخند میزنم و سرمو تکون میدم دستشو بعد یه فشکار کوچیک رها میکنم و از جام بلند میشم نگام میفته به ارسلان که دیگه اثری از عصبانیت سابقش نیست فقط نگاهش دلخوره بدرک بزار هر جون خواست نگاه کنه
شب بخیر ارومی گفتم و بدون این که منتظر جواب باشم سمت پله ها رفتم سرم خیلی درد میکنه شقیقه هامو فشار دادم و خیره شدم به اتاق دیانا برم بخوابم رو تختش ؟؟
کتی جون ببینه چی بیخیال سمت اتاق ارسلان میرم اصلا حوصله دردسر دوباره رو ندارم فقط دلم خواب میخواد
در اتاقو باز کردم و واردش شدم بدون اینکه چراغ رو روشن کنم هر چی دم دستم اومد پوشیدم ورفتم توی رختخواب و خزیدم زیر پتو یکم نور ماه از تراس تو اتاق میومد و واسه همین اونقدرام تاریک نبود بوی عطر تلخ ارسلان حس کردم و فکرم رفت سمتش خوب شد که باهام نیومد بالا اصلت حال و حوصله جر و بحث ندارم مطمئنم کلی میخواد دعوام کنه که چرا رفتی بدون اجازه ی من اینم منو گیر اورده دم به دقیقه حکم میکنه چیکار کنم چیکار نکنم هر بلایی خواست سرم میاره سرم داد میرنه ولی کیه که ککش بگزه با صدای در اتاق و سایه هیکل ارسلان اه از نهادم بلند میشه مثه اینکه امشب اصلا شب خوبی نیست اول خواستم خودمو بزنم به خواب بلکه دست از سرم برداره و بیخیال شه ولی خوب تا کی میخواستم دربرم الان نه فردا صبح باید جواب پس بدم ولی به هر حال از جام تکون نخوردم در اتاق و بست و خواست چراغو روشن کنه که گفتم :
- روشنش نکن
تازه متوجه صدای گرفتم شدم ارسلانم دستش رو کلید برق خشک شد لابد فکر میکرد خوابم دستشو اورد پایین و اروم اومد سمت تخت اتاق خیلی تاریک نبود منم چشمام به نور عادت کرده بود و صورتشو میدیدم با اخم کمرنگ داشت خیره نگام میکرد
۱.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.