پارت۲۱(pure love)
از زبان ا/ت
همین حرفش برای شکسته شدنم کافی بود...مگه من چه مشکلی داشتم که براش حال بهم زن بودم؟
یورا گفت: پاشو بریم ا/ت
ولی من جوری توی فکر بودم که حرف های یورا رو نمی شنیدم
دستمو گرفت و گفت: ای بابا میگم بلند شو مینهو ارزش اینا رو نداره پاشو
بلند شدم و رفتیم توی کلاس اما تمام روز فکرم مشغول بود
مینهو بامن بازی کرد...با قلبی که بهش داده بودم بازی کرد اما اگه جونگ کوک هم اینکارو کنه چی؟ اگه اونم منو نخواد چی؟
بلاخره وقت رفتن بود دیگه یورا از مسیر دیگه ای نمی رفت باهم میرفتیم که جونگ کوک هم باهامون بود
رسیدیم به آپارتمانمون که به یورا گفتم: برو بالا من چند لحظه با جونگ کوک حرف دارم
یورا رفت بالا و منم میخواستم مطمئن بشم اون منو دوست داره اگه مثل مینهو با قلبم بازی کنه چی؟من یه قلبی داشتم که بزور تیکه هاش بهم وصل بودن اگه دوباره میشکست این دفعه درست کردنش ممکن نبود
گفتم: جونگ کوک کی وقتت آزاده باید بیام باهات حرف بزنم
گفت: هر وقت بیای من خونه ام
گفتم: پس ساعت ۵ بعد از نوشتن تکالیف میام...خوبه؟
گفت: آره ساعت خوبیه منتظرتم پس
خداحافظی کردیم و رفتیم
(ساعت ۵)
بلاخره تکالیف هم تموم شدن نگاهی به ساعت انداختم دیرم شده بود قرار بود ساعت ۵ خونه ی اون باشم
سریع لباسامو عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم و کمی به صورتم رسیدگی کردم
رفتم پایین و در زدم
جونگ کوک در رو باز کرد و گفت: خوش اومدی عسلم
لبخندی زدم رفتم داخل
همین که رفتم داخل گفتم: جونگ کوک من نمیخوام وقتت رو بگیرم پس لطفاً بیا بریم سر اصل مطلب...
نشستم روی مبل و اونم روی زمین روبهروی من نشست و گفت: خب شروع کن
گفتم: میخوام مطمئن بشم تو واقعا منو دوست داری
خندید و گفت: چی باعث شده شک کنی
گفتم: خودت که میدونی مینهو باهام چیکار کرد...
گفت: آهان..خوب راست میگی حقم داری
گفتم: الان باید بهم ثابت کنی که واقعا منو دوست داری
گفت: من دوست ندارم من عاشقتم ا/ت
یاد حرف مینهو افتادم(ا/ت حالمو بهم می زنه)
گفتم: به نظرت من حال بهم زنم؟
خنده هاش محو شدن و گفت: ا/ت این سوال چرت رو دیگه نپرس
گفتم: اما من منتظر جوابم
با صدای بلند گفت: اگه حال بهم زن بودی عاشقت میشدم؟
گفتم: نیستم؟
هوفی کشید و گفت: معلومه که نیستی
گفتم: پس ثابت کن
گیج نگاهم می کرد که گفت: چیو؟ چطوری؟
گفتم: اگه فکر می کنی حال بهم زن نیستم...منو ببوس پس
...پارت بعدی هم میزارم
همین حرفش برای شکسته شدنم کافی بود...مگه من چه مشکلی داشتم که براش حال بهم زن بودم؟
یورا گفت: پاشو بریم ا/ت
ولی من جوری توی فکر بودم که حرف های یورا رو نمی شنیدم
دستمو گرفت و گفت: ای بابا میگم بلند شو مینهو ارزش اینا رو نداره پاشو
بلند شدم و رفتیم توی کلاس اما تمام روز فکرم مشغول بود
مینهو بامن بازی کرد...با قلبی که بهش داده بودم بازی کرد اما اگه جونگ کوک هم اینکارو کنه چی؟ اگه اونم منو نخواد چی؟
بلاخره وقت رفتن بود دیگه یورا از مسیر دیگه ای نمی رفت باهم میرفتیم که جونگ کوک هم باهامون بود
رسیدیم به آپارتمانمون که به یورا گفتم: برو بالا من چند لحظه با جونگ کوک حرف دارم
یورا رفت بالا و منم میخواستم مطمئن بشم اون منو دوست داره اگه مثل مینهو با قلبم بازی کنه چی؟من یه قلبی داشتم که بزور تیکه هاش بهم وصل بودن اگه دوباره میشکست این دفعه درست کردنش ممکن نبود
گفتم: جونگ کوک کی وقتت آزاده باید بیام باهات حرف بزنم
گفت: هر وقت بیای من خونه ام
گفتم: پس ساعت ۵ بعد از نوشتن تکالیف میام...خوبه؟
گفت: آره ساعت خوبیه منتظرتم پس
خداحافظی کردیم و رفتیم
(ساعت ۵)
بلاخره تکالیف هم تموم شدن نگاهی به ساعت انداختم دیرم شده بود قرار بود ساعت ۵ خونه ی اون باشم
سریع لباسامو عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم و کمی به صورتم رسیدگی کردم
رفتم پایین و در زدم
جونگ کوک در رو باز کرد و گفت: خوش اومدی عسلم
لبخندی زدم رفتم داخل
همین که رفتم داخل گفتم: جونگ کوک من نمیخوام وقتت رو بگیرم پس لطفاً بیا بریم سر اصل مطلب...
نشستم روی مبل و اونم روی زمین روبهروی من نشست و گفت: خب شروع کن
گفتم: میخوام مطمئن بشم تو واقعا منو دوست داری
خندید و گفت: چی باعث شده شک کنی
گفتم: خودت که میدونی مینهو باهام چیکار کرد...
گفت: آهان..خوب راست میگی حقم داری
گفتم: الان باید بهم ثابت کنی که واقعا منو دوست داری
گفت: من دوست ندارم من عاشقتم ا/ت
یاد حرف مینهو افتادم(ا/ت حالمو بهم می زنه)
گفتم: به نظرت من حال بهم زنم؟
خنده هاش محو شدن و گفت: ا/ت این سوال چرت رو دیگه نپرس
گفتم: اما من منتظر جوابم
با صدای بلند گفت: اگه حال بهم زن بودی عاشقت میشدم؟
گفتم: نیستم؟
هوفی کشید و گفت: معلومه که نیستی
گفتم: پس ثابت کن
گیج نگاهم می کرد که گفت: چیو؟ چطوری؟
گفتم: اگه فکر می کنی حال بهم زن نیستم...منو ببوس پس
...پارت بعدی هم میزارم
۱۶.۸k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.