پارت ۱۸ : وقتی اومدید ایران ...
صبح شده بود همه با خستگی بیدار شدن
خدیجه خانم : بیدارشیدددد ( جیغ و داد )
ا.ت : یا خدا بچم افتاد مامان آنقدر جیع نکش
خدیجه خانم : تو ساکت
همه بیدار شدن و روی حیاط روی تخت غداشون رو خوردن
آقا ممدرضا: میگم خدیجه خانوم جان این لباس مارو یه اتو میکشی من امروز میخوام برم بانک کتر اداری دارم
خدیجه خانم : باشه العان اتو میکنم
فلش بک به ۲۵ اسفند
خدیجه خانم و ا.ت توی پاساژ داشتن دنبال هفت سین و لباس مگشتن ولی مکه پیدا میشد
خدیجه خانم : نه اینم بده آقا اون کناریم بیارید و روبه ا.ت گفت: امسال دیگه کرونا نیست که همه فامیلا نچسب بابات مثل قوم تاتا آتا و اوتا دراز و کوتاه میریزن خونم مادر باید همه چی بی نقص باشه
ا.ت : آره مامان جون اا مامان تلفنت داره زنگ میخوره
خدیجه خانم : الووو شوگولی جان چیشده مادر آره مادر ببین قشنگ با همون مایع قشنگ سنگا رو برق بندازید آره مادر قربون دستت آره مادر به علیرضا بگو اون قسمتای زرد تره رو بگیره آره مادر دستت طلا خداحافظ
ا.ت : مامان اون قهوه ایه چقدر قشنگه
خدیجه خانم : وای چقدر قشنگه
ا.ت : دقیقا خب بیا بریم لباس انتخاب کنیم و برای همه شت قهوه ای برداشت کفش و ناخن مصنوعی و موهاشم گه قهوه ای طلایی بود بعدشم رفت دنبال لوازم آرایشی و همه چی خریدند
خدیجه خانم : ایی جیهوپ مادر بیا کمک وای کمر من شکست
علیرصا : چقدر خزید کردید
ا.ت : واسه همتون لباس خریدن برید بپوشید بیاید ببینم تو تنتون چجوریه
همه با خوشحالی پوشیدن و اومدن
ا.ت : وویی خداااا شبیه شاهزاده ها شدید قربونتون برم من
آقا ممدرضا: میگم دخترم این لباسه
خدیجه خانم سریع توپید و گفت : چشه از سرتون زیاده پونصد تومن پولشو دادم حالا بیا ایرادی بگیر نه بیا بگیر
علیرضا : خب حالا که حرفه لباسه منم واسه عشق دایی یه لباس گرفتم
و رفت و آورد و داد به ا.ت و جین و ا.ت با عشق درش آورد
ا.ت : وایی ننه چنگنه خره چنگنه نازه
جین : ممنونم علیرضا
علیرضا : خواهش میکنن
خدیجه خانم : بچه تو عقل داری رفتی این چیه خریدی این که بچه ۷ سال دیگه اندازش میشه لاقل یه چیز میگرفتی العان به دردش بخوره
ا.ا : مامان اذیتش نکن دستت درد نکنه گراز
فلیرصا : ۷واهش بزمجه
خدیجه خانم : وایی دستتون درد نکنه حسابی خونم برق افتاده و تمیز شده خب بعد سیزده نوروز رامافتیم واسه ی شمال پس کم کم چمدونتاون و ببندید
جیمین : وایی چقدر خوب
ا.ت : خب همراه دوتا ماشین میریم دیگه
خدیجه خام: آره دیگه مادر مگه میخوای مثل دیگ زودپز بپزیم توی یتا ماشین نه مادر دوتا ماشین ورمیداریم یکی همین پیکان بابات یکام چارصدوپنجه علیرصا
ا.ت : وویی چه حالی میده
خدیجه خانم : بیدارشیدددد ( جیغ و داد )
ا.ت : یا خدا بچم افتاد مامان آنقدر جیع نکش
خدیجه خانم : تو ساکت
همه بیدار شدن و روی حیاط روی تخت غداشون رو خوردن
آقا ممدرضا: میگم خدیجه خانوم جان این لباس مارو یه اتو میکشی من امروز میخوام برم بانک کتر اداری دارم
خدیجه خانم : باشه العان اتو میکنم
فلش بک به ۲۵ اسفند
خدیجه خانم و ا.ت توی پاساژ داشتن دنبال هفت سین و لباس مگشتن ولی مکه پیدا میشد
خدیجه خانم : نه اینم بده آقا اون کناریم بیارید و روبه ا.ت گفت: امسال دیگه کرونا نیست که همه فامیلا نچسب بابات مثل قوم تاتا آتا و اوتا دراز و کوتاه میریزن خونم مادر باید همه چی بی نقص باشه
ا.ت : آره مامان جون اا مامان تلفنت داره زنگ میخوره
خدیجه خانم : الووو شوگولی جان چیشده مادر آره مادر ببین قشنگ با همون مایع قشنگ سنگا رو برق بندازید آره مادر قربون دستت آره مادر به علیرضا بگو اون قسمتای زرد تره رو بگیره آره مادر دستت طلا خداحافظ
ا.ت : مامان اون قهوه ایه چقدر قشنگه
خدیجه خانم : وای چقدر قشنگه
ا.ت : دقیقا خب بیا بریم لباس انتخاب کنیم و برای همه شت قهوه ای برداشت کفش و ناخن مصنوعی و موهاشم گه قهوه ای طلایی بود بعدشم رفت دنبال لوازم آرایشی و همه چی خریدند
خدیجه خانم : ایی جیهوپ مادر بیا کمک وای کمر من شکست
علیرصا : چقدر خزید کردید
ا.ت : واسه همتون لباس خریدن برید بپوشید بیاید ببینم تو تنتون چجوریه
همه با خوشحالی پوشیدن و اومدن
ا.ت : وویی خداااا شبیه شاهزاده ها شدید قربونتون برم من
آقا ممدرضا: میگم دخترم این لباسه
خدیجه خانم سریع توپید و گفت : چشه از سرتون زیاده پونصد تومن پولشو دادم حالا بیا ایرادی بگیر نه بیا بگیر
علیرضا : خب حالا که حرفه لباسه منم واسه عشق دایی یه لباس گرفتم
و رفت و آورد و داد به ا.ت و جین و ا.ت با عشق درش آورد
ا.ت : وایی ننه چنگنه خره چنگنه نازه
جین : ممنونم علیرضا
علیرضا : خواهش میکنن
خدیجه خانم : بچه تو عقل داری رفتی این چیه خریدی این که بچه ۷ سال دیگه اندازش میشه لاقل یه چیز میگرفتی العان به دردش بخوره
ا.ا : مامان اذیتش نکن دستت درد نکنه گراز
فلیرصا : ۷واهش بزمجه
خدیجه خانم : وایی دستتون درد نکنه حسابی خونم برق افتاده و تمیز شده خب بعد سیزده نوروز رامافتیم واسه ی شمال پس کم کم چمدونتاون و ببندید
جیمین : وایی چقدر خوب
ا.ت : خب همراه دوتا ماشین میریم دیگه
خدیجه خام: آره دیگه مادر مگه میخوای مثل دیگ زودپز بپزیم توی یتا ماشین نه مادر دوتا ماشین ورمیداریم یکی همین پیکان بابات یکام چارصدوپنجه علیرصا
ا.ت : وویی چه حالی میده
۷.۱k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.