یه دیوونه دنبالم کرده. part 1
)
سلام من ا.ت هستم و ۱۵ سالمه، پدر و مادرم خیلی فقیر هستن و این باعث شده که منو بفرستن تا برم کنار خیابون شیشه پاک کنم، وقتی از ایران اومدیم کره وضع مالی مون توپ بود، تا اینکه پدرم شرط بندی کرد و الان به جایی رسیده که باید منو مامانم بریم کار کنیم تا گند های بابام رو پاک کنیم.
مامانم شغلش اینکه بره خونه ی بقیه رو تمیز کنه.
بابام همش یه طرف خونه خوابه، همش هم منو مامانم رو اذیت می کنه.
منم که کنار یه چراغ راهنمایی صبر می کنم که دونه دونه ماشین بیاد که شیشه هاشو تمیز کنم، برای یه پیرمرد کار می کنم که دوست بابامه، از طرف بابام هم گفته که هر وقت خوب کار نکنم باید کتک بخورم.
_____________________________
اون روز بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم دیدم مامانم رفته سرکار و بابام سیگار داره می کشه، خونه همه جاش همیشه بوی سیگار میداد و این اذیتم می کرد.
(علامت ا.ت_ علامت بابای ا.ت#)
_سلام.
#سلام و زهر مار بلند شو آماده شو برو سرکار تا کمر بندم رو بیرون نیاووردم!!!!!!!
_چ.چشم(بلند میشه میره تو اتاق خواب)
اون شب از ترسم بلند شدم رفتم پیش مامانم خوابیدم، بابام هم مخالفت کرد و من کل شب رو گریه کردم.
وسیله های کارم رو جمع کردم رفتم سمت در خونه و کتم رو پوشیدم، دلم می خواست اون روز رو می خوابیدم ولی بابام مانع میشد.
(فلش بک غروب کنار خیابون...)
داشتم شیشه ی سانتافه رو تمیز می کردم که رزی صدام کرد.
(علامت رزی ✓)
✓ا.تتتتت!
برگشتم سمت رزی دیدم داره با دستش نشون میده که برم سمتش، انگشت نشونم رو به معنی صبر کن بردم بالا، رزی اونجا وایستاد و منتظر موند، من برگشتم و به شیشه ی اون ماشین یه دستمال کشیدم و از صاحب ماشین ۱۰ وون گرفتم، صاحب ماشین یه زن بیست، سی ساله بود که دوتا بچه هاشم کنارش سوار شده بودن.
من بعد از گرفتن پول رفتم سمت رزی دیدم که خیلی عصبانیه...
سلام من ا.ت هستم و ۱۵ سالمه، پدر و مادرم خیلی فقیر هستن و این باعث شده که منو بفرستن تا برم کنار خیابون شیشه پاک کنم، وقتی از ایران اومدیم کره وضع مالی مون توپ بود، تا اینکه پدرم شرط بندی کرد و الان به جایی رسیده که باید منو مامانم بریم کار کنیم تا گند های بابام رو پاک کنیم.
مامانم شغلش اینکه بره خونه ی بقیه رو تمیز کنه.
بابام همش یه طرف خونه خوابه، همش هم منو مامانم رو اذیت می کنه.
منم که کنار یه چراغ راهنمایی صبر می کنم که دونه دونه ماشین بیاد که شیشه هاشو تمیز کنم، برای یه پیرمرد کار می کنم که دوست بابامه، از طرف بابام هم گفته که هر وقت خوب کار نکنم باید کتک بخورم.
_____________________________
اون روز بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم دیدم مامانم رفته سرکار و بابام سیگار داره می کشه، خونه همه جاش همیشه بوی سیگار میداد و این اذیتم می کرد.
(علامت ا.ت_ علامت بابای ا.ت#)
_سلام.
#سلام و زهر مار بلند شو آماده شو برو سرکار تا کمر بندم رو بیرون نیاووردم!!!!!!!
_چ.چشم(بلند میشه میره تو اتاق خواب)
اون شب از ترسم بلند شدم رفتم پیش مامانم خوابیدم، بابام هم مخالفت کرد و من کل شب رو گریه کردم.
وسیله های کارم رو جمع کردم رفتم سمت در خونه و کتم رو پوشیدم، دلم می خواست اون روز رو می خوابیدم ولی بابام مانع میشد.
(فلش بک غروب کنار خیابون...)
داشتم شیشه ی سانتافه رو تمیز می کردم که رزی صدام کرد.
(علامت رزی ✓)
✓ا.تتتتت!
برگشتم سمت رزی دیدم داره با دستش نشون میده که برم سمتش، انگشت نشونم رو به معنی صبر کن بردم بالا، رزی اونجا وایستاد و منتظر موند، من برگشتم و به شیشه ی اون ماشین یه دستمال کشیدم و از صاحب ماشین ۱۰ وون گرفتم، صاحب ماشین یه زن بیست، سی ساله بود که دوتا بچه هاشم کنارش سوار شده بودن.
من بعد از گرفتن پول رفتم سمت رزی دیدم که خیلی عصبانیه...
۲۵.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.