نام فیک: bloody heart
پارت ۱
با تمام سرعت داشتم به سمت قصر میرفتم پدر حتما منو میکشت اگه قضیه رو میفهمید
بلا رو سپردم دست نگهان و دویدم سمت اتاق امپراطور
با اجازه وارد شدم
امپراطور: اتفاقی افتاده که وسط جنگ به اینجا امدی دخترم
همونطور که نفس نفس میزدم گفتم: پدر ، امپراطور ، جین مو خیانت کرد و ما تقریبا نصف ارتش رو از دست دادیم لطفا نیروی پشتیبانی برامون بفرستید
امپراطور: چطور ممکنه جین مو مشاور مورد اعتماد من بود
_ درسته ولی ...
امپراطور : همین الان دستور عقب نشینی بده منم چند نفر رو برای رسوندن نامه ی صلح به کشور های اطراف میفرستم
_ ولی ما دو ساله زحمت کشیدیم حالا ...
امپراطور: همین که گفتم حالا برو استراحت کن
از اتاقش خارج شدم و به سمت اتاق ولیعهد رفتم الان نیاز داشتم با حرفاش آرومم کنه
به اجازه وارد شدم و احترام گذاشتم
جیمین: چطوری خواهر کوچولو
_ کوچولو؟ نا سلامتی الان منو ژنرال صدا میکنن ها
جیمین : اوه بله بله ژنرالپارک یو سانگ
-یاااا اوپا
صدای در اومد و بعد دخترا وارد شدن
مین جو: به به ببین کی بعد یه ماه برگشته
_دلم براتون تنگ شده بود
یو سین: بایدم دلت تنگ بشه بعد چند ثانیه گفت: تو چند وقته نرفتیم حموم
کامیلا: باز این تیتیش شروع کرد به غر زدن
جیمین: خب دیگه دعوا نکنید ببینم
چه یون: ی سانگ بیا برو حموم ،جین سو،یو سین شما انقدر بحث نکنید دیگه برید به اتاقتون
یو سانگ: این هنوز غر زدناش مثل قبله و دویدم سمت اتاقم
....
یه هفته از ماجرا گذشته بود
امپراطور همه ی بچه هاشو صدا زد
همه به نوبت رفتن و ادای احترام کردن
امپراطور: خب همتونو خبر کردن تا جواب همسایه هامونو بهتون اعلام کنم
بعد چند لحظه مکث گفت :هر چهار کشور همسایمون قرار شد نماینده هاشون رو بفرستم
یو سین در گوش جین سو گفا: اخ جون قراره چند تا مرد جذاب بیان اینجا
جین سو: باز شروع شد
امپراطور: مشکلی پیش امده دخترا؟
جین سو صداشو صاف کرد و گفت: نه قربان یو سین سوالی پرسید و من جوابش رو دادم
ملکه(زن دوم امپراطور ): درسته دخترای خونی من نیستید ولی من دخترام دوستون دارم میخوام یه درسی بهتون بدم دخترا ... مهم ترین چیز تو خاندان اشرافی اینه که هیچ وقت زیر لب یا در گوشی حرف نزنید
یوسانگ: ببخشید ، اگر توی یه موقعیت حساس بودیم و دشمن دقیقا رو به رومونم بود باید درست و با وقار حرف بزنیم
ملکه لبخندی زد و گفت: در اون صورت زیر لب حرف زدن اشکالی نداره
بعد رو کرد به امپراطور : هنوزم همون جواب بچگی هاش رو میده
《وقتی جسیکا به دنیا آمد ملکه مادر از دنیا رفت و یک سال بعد امپراطور به زنی زیبا از خاندان جین ازدواج کرد اون زن عاشق فرزندان امپراطور بود و تمام تلاشش رو برای بزرگ کردن اونا کرد 》
💋اسمدیگه سه یون که آخرین فرزند امپراطوره یوسینه💥
با تمام سرعت داشتم به سمت قصر میرفتم پدر حتما منو میکشت اگه قضیه رو میفهمید
بلا رو سپردم دست نگهان و دویدم سمت اتاق امپراطور
با اجازه وارد شدم
امپراطور: اتفاقی افتاده که وسط جنگ به اینجا امدی دخترم
همونطور که نفس نفس میزدم گفتم: پدر ، امپراطور ، جین مو خیانت کرد و ما تقریبا نصف ارتش رو از دست دادیم لطفا نیروی پشتیبانی برامون بفرستید
امپراطور: چطور ممکنه جین مو مشاور مورد اعتماد من بود
_ درسته ولی ...
امپراطور : همین الان دستور عقب نشینی بده منم چند نفر رو برای رسوندن نامه ی صلح به کشور های اطراف میفرستم
_ ولی ما دو ساله زحمت کشیدیم حالا ...
امپراطور: همین که گفتم حالا برو استراحت کن
از اتاقش خارج شدم و به سمت اتاق ولیعهد رفتم الان نیاز داشتم با حرفاش آرومم کنه
به اجازه وارد شدم و احترام گذاشتم
جیمین: چطوری خواهر کوچولو
_ کوچولو؟ نا سلامتی الان منو ژنرال صدا میکنن ها
جیمین : اوه بله بله ژنرالپارک یو سانگ
-یاااا اوپا
صدای در اومد و بعد دخترا وارد شدن
مین جو: به به ببین کی بعد یه ماه برگشته
_دلم براتون تنگ شده بود
یو سین: بایدم دلت تنگ بشه بعد چند ثانیه گفت: تو چند وقته نرفتیم حموم
کامیلا: باز این تیتیش شروع کرد به غر زدن
جیمین: خب دیگه دعوا نکنید ببینم
چه یون: ی سانگ بیا برو حموم ،جین سو،یو سین شما انقدر بحث نکنید دیگه برید به اتاقتون
یو سانگ: این هنوز غر زدناش مثل قبله و دویدم سمت اتاقم
....
یه هفته از ماجرا گذشته بود
امپراطور همه ی بچه هاشو صدا زد
همه به نوبت رفتن و ادای احترام کردن
امپراطور: خب همتونو خبر کردن تا جواب همسایه هامونو بهتون اعلام کنم
بعد چند لحظه مکث گفت :هر چهار کشور همسایمون قرار شد نماینده هاشون رو بفرستم
یو سین در گوش جین سو گفا: اخ جون قراره چند تا مرد جذاب بیان اینجا
جین سو: باز شروع شد
امپراطور: مشکلی پیش امده دخترا؟
جین سو صداشو صاف کرد و گفت: نه قربان یو سین سوالی پرسید و من جوابش رو دادم
ملکه(زن دوم امپراطور ): درسته دخترای خونی من نیستید ولی من دخترام دوستون دارم میخوام یه درسی بهتون بدم دخترا ... مهم ترین چیز تو خاندان اشرافی اینه که هیچ وقت زیر لب یا در گوشی حرف نزنید
یوسانگ: ببخشید ، اگر توی یه موقعیت حساس بودیم و دشمن دقیقا رو به رومونم بود باید درست و با وقار حرف بزنیم
ملکه لبخندی زد و گفت: در اون صورت زیر لب حرف زدن اشکالی نداره
بعد رو کرد به امپراطور : هنوزم همون جواب بچگی هاش رو میده
《وقتی جسیکا به دنیا آمد ملکه مادر از دنیا رفت و یک سال بعد امپراطور به زنی زیبا از خاندان جین ازدواج کرد اون زن عاشق فرزندان امپراطور بود و تمام تلاشش رو برای بزرگ کردن اونا کرد 》
💋اسمدیگه سه یون که آخرین فرزند امپراطوره یوسینه💥
۸.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.