پارت 23
پارت 23
رسیدم بیمارستان بردنش بخش ویژه بفهمن چشه
درنا: داره می میره دریا خدایا خودت کمک کن
من: حالش خوبه شاید فشارش افتاده
امیر اومد
سلام کرد جوری چشم غره درنا براش زد که من ترسیدم
پرستار اومد
پرستار به اینگلیسی: بیمار چه مریضی های داره
درنا: کم خونی شدید پلاکت خونشم بالا و پایین میره قلبش ضعیفه پوکی استخونم داره
پرستار : چی نداره
درنا: حالش چطور
پرستار: بدنش ضعیف باید مراقب باشین مشروب نخوره ورزش سنگین نکنه تا بدنش قوی بشه
درنا: ممنونم واقعا ممنونم
پرستار رفت که همون موقعه دریا از اتاق اوردنش بیرون تا تو بخش ببرن
درنا: اتاق خصوصی ندارن
من: میرم صحبت کنم
اتاق خصوصی براش گرفتم
درنا: ممنونم
من: کاری نکردم همه امیر انجام داد
درنا: اگه اون نبود نیاز به انجام این کارا نبود
من: دیگه ضعیفی بدن دریا تخصیر این نیست که
درنا: اه نه بابا رفیقت دیگه نه رفیق نه داداش خانواده باید پشتش باشی چرا که نه
من: درنا مشکلت چیه
یهو دریا داد زد
دریا: گمشید بیرون
جوری داد زد که کل بیمارستان لرزید
رمان از. زبان امیر@#%&*
داشتم به کارای اتاق خصوصی دریا رسیدگی می کردم که صدای داد دریا اومد
پرستار: چیزی شد
من: نه نه
یهو درنا و حسین اومدن بیرون
من: چی شده
حسین: چرا این اینقدر وحشی اخه
درنا: مگه چیکار کردیم که داد زد
حسین: تخصیر تو دیگه بالا سرش کی داد میزنه
درنا: اه بابا تو راست میگری. برو با داداشت رفیقت خانواده ات
درنا رفت به طرف بیرون حسینم دنبالش
پشت در بودم پرستار رفت تو
وقتی حسین گفت حال دریا بهم خورد نگران شدم وقتی درنا داشت بیماری های دریا می گفت تعجب کردم واقعا تو این یکسال چیا نشده بود که من نمی دونستم
پرستار: بهش ارام بخش زدم خوابیده نگران نباشید
من: ممنونم
رفتم تو اتاق خوابیده بود دامن بود یا پیراهن معلوم نبود رفته بود پاش معلوم بود ملافه روش کشیدم کلا از سرش برداشتم صورتش دیدم
وجنان: دلم براش تنگ شده بود
چی میگی
وجنان: چیه تو باید بگی که غرورت نمیزاره من میگم بس دلم براش تنگ شده بود برای بغل کردنش بوش مـوهاش بوسیدنش دلم براش تنگ بود
خندیدم به این خود درگیریم
چشام داشت بسته می شد خیلی خسته بودم دیشب نخوابیدم الانم که رو صندلی نشستم چشام بستم
رمان از زبان دریا@#$^&*
چشام باز کردم امیر دیدم بازم دارم خواب می بینم توهم
گوشیم زنگ خورد جواب دادم سامان بود
من: جانم
سامان: اه بی معرفت رفتی خبر از ما نمی گیری
من: مسخره خوبی مامان خوبه بابام چی
سامان: همه خوبن تو چی
من: خوبم یکم حالم بد شد سرم زدم
سامان: الان خوبی دارو هات بخورا
من: باشه اقا دکتر درنا کمه تو هم اضافه شو اخه قرص حال منو خوب نمی کنه
سامان: خواستم حالت بپرسم دریا برام مریض بد حال اومده
من: برو برو فعلا بای
قطع کردم برگشتم که
رسیدم بیمارستان بردنش بخش ویژه بفهمن چشه
درنا: داره می میره دریا خدایا خودت کمک کن
من: حالش خوبه شاید فشارش افتاده
امیر اومد
سلام کرد جوری چشم غره درنا براش زد که من ترسیدم
پرستار اومد
پرستار به اینگلیسی: بیمار چه مریضی های داره
درنا: کم خونی شدید پلاکت خونشم بالا و پایین میره قلبش ضعیفه پوکی استخونم داره
پرستار : چی نداره
درنا: حالش چطور
پرستار: بدنش ضعیف باید مراقب باشین مشروب نخوره ورزش سنگین نکنه تا بدنش قوی بشه
درنا: ممنونم واقعا ممنونم
پرستار رفت که همون موقعه دریا از اتاق اوردنش بیرون تا تو بخش ببرن
درنا: اتاق خصوصی ندارن
من: میرم صحبت کنم
اتاق خصوصی براش گرفتم
درنا: ممنونم
من: کاری نکردم همه امیر انجام داد
درنا: اگه اون نبود نیاز به انجام این کارا نبود
من: دیگه ضعیفی بدن دریا تخصیر این نیست که
درنا: اه نه بابا رفیقت دیگه نه رفیق نه داداش خانواده باید پشتش باشی چرا که نه
من: درنا مشکلت چیه
یهو دریا داد زد
دریا: گمشید بیرون
جوری داد زد که کل بیمارستان لرزید
رمان از. زبان امیر@#%&*
داشتم به کارای اتاق خصوصی دریا رسیدگی می کردم که صدای داد دریا اومد
پرستار: چیزی شد
من: نه نه
یهو درنا و حسین اومدن بیرون
من: چی شده
حسین: چرا این اینقدر وحشی اخه
درنا: مگه چیکار کردیم که داد زد
حسین: تخصیر تو دیگه بالا سرش کی داد میزنه
درنا: اه بابا تو راست میگری. برو با داداشت رفیقت خانواده ات
درنا رفت به طرف بیرون حسینم دنبالش
پشت در بودم پرستار رفت تو
وقتی حسین گفت حال دریا بهم خورد نگران شدم وقتی درنا داشت بیماری های دریا می گفت تعجب کردم واقعا تو این یکسال چیا نشده بود که من نمی دونستم
پرستار: بهش ارام بخش زدم خوابیده نگران نباشید
من: ممنونم
رفتم تو اتاق خوابیده بود دامن بود یا پیراهن معلوم نبود رفته بود پاش معلوم بود ملافه روش کشیدم کلا از سرش برداشتم صورتش دیدم
وجنان: دلم براش تنگ شده بود
چی میگی
وجنان: چیه تو باید بگی که غرورت نمیزاره من میگم بس دلم براش تنگ شده بود برای بغل کردنش بوش مـوهاش بوسیدنش دلم براش تنگ بود
خندیدم به این خود درگیریم
چشام داشت بسته می شد خیلی خسته بودم دیشب نخوابیدم الانم که رو صندلی نشستم چشام بستم
رمان از زبان دریا@#$^&*
چشام باز کردم امیر دیدم بازم دارم خواب می بینم توهم
گوشیم زنگ خورد جواب دادم سامان بود
من: جانم
سامان: اه بی معرفت رفتی خبر از ما نمی گیری
من: مسخره خوبی مامان خوبه بابام چی
سامان: همه خوبن تو چی
من: خوبم یکم حالم بد شد سرم زدم
سامان: الان خوبی دارو هات بخورا
من: باشه اقا دکتر درنا کمه تو هم اضافه شو اخه قرص حال منو خوب نمی کنه
سامان: خواستم حالت بپرسم دریا برام مریض بد حال اومده
من: برو برو فعلا بای
قطع کردم برگشتم که
۲.۵k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.