پارت120
#پارت120
شیطونکِ بابا🥺💜
با فهمیدن منظورش اخمی بهش کردم و توپیدم:
_ خفه شو حرف دهنتو بفهم
بیشعور....
افراز که دید ناراحت شدم به صدرا گفت:
+ صدرا الان وقت شوخیه؟! برو ابلیمو رو بیار
صدرا فوری به سمت آشپزخونه رفت و منم کنار قاصدک دراز کشیدم ، دستشو گرفتم و گفتم:
_ خواهری حالت خوبه؟؟
قاصدک خنده ی بلندی کرد و کشدار گفت:
+ عالیییییی
سربلند کردم و با نگرانی به افراز نگاه کردم
_ میتونی بلندش کنی ببریمش تو اتاق؟ این هروقت اینجوری میشه باید یکم بخوابه تا اوکی شه
+هووف باشه
افراز قاصدکو بغل گرفت و از پله ها رفتیم بالا ، وارد اتاقش شدیم و قاصدکو روی تخت گذاشتیم
کنارش نشستم تا خوابش ببره و افرازم همونطور کنارم ایستاده بود ، وقتی مطمعن شدم خوابش برده از جام بلند شدم و به آرومی از اتاق رفتم بیرون
+ یه چند ساعت دیگه از سرش میپره نگران نباش
دستی به صورتم کشیدم و موهای بهم ریختمو مرتب کردم ، افراز به سمتم خم شد روی موهامو بوسید
+ نبینم ناراحت باشیا
با حرفش تک خنده ای کردم
_ خوبم ، دلشوره دارم فقط یکم
+ از چی میترسی؟ نهایتش حالش خوب نشد دکتر میارم اینجا ، تا منو داری غم نداشته باش
_ مرسی
محبت آمیز داشت نگام میکرد که صدرا بدو بدو به سمتمون اومد و ....
شیطونکِ بابا🥺💜
با فهمیدن منظورش اخمی بهش کردم و توپیدم:
_ خفه شو حرف دهنتو بفهم
بیشعور....
افراز که دید ناراحت شدم به صدرا گفت:
+ صدرا الان وقت شوخیه؟! برو ابلیمو رو بیار
صدرا فوری به سمت آشپزخونه رفت و منم کنار قاصدک دراز کشیدم ، دستشو گرفتم و گفتم:
_ خواهری حالت خوبه؟؟
قاصدک خنده ی بلندی کرد و کشدار گفت:
+ عالیییییی
سربلند کردم و با نگرانی به افراز نگاه کردم
_ میتونی بلندش کنی ببریمش تو اتاق؟ این هروقت اینجوری میشه باید یکم بخوابه تا اوکی شه
+هووف باشه
افراز قاصدکو بغل گرفت و از پله ها رفتیم بالا ، وارد اتاقش شدیم و قاصدکو روی تخت گذاشتیم
کنارش نشستم تا خوابش ببره و افرازم همونطور کنارم ایستاده بود ، وقتی مطمعن شدم خوابش برده از جام بلند شدم و به آرومی از اتاق رفتم بیرون
+ یه چند ساعت دیگه از سرش میپره نگران نباش
دستی به صورتم کشیدم و موهای بهم ریختمو مرتب کردم ، افراز به سمتم خم شد روی موهامو بوسید
+ نبینم ناراحت باشیا
با حرفش تک خنده ای کردم
_ خوبم ، دلشوره دارم فقط یکم
+ از چی میترسی؟ نهایتش حالش خوب نشد دکتر میارم اینجا ، تا منو داری غم نداشته باش
_ مرسی
محبت آمیز داشت نگام میکرد که صدرا بدو بدو به سمتمون اومد و ....
۷.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.