ا.ت : اخبار رو یک بار میگن
ا.ت : اخبار رو یک بار میگن
کوک : و.ولی چطور من تورو دوست دارم
ا.ت : هه اعتماد کردم که اینجوری شد آقای جئون (پوزخنده)
از زبان ا.ت
اصلا فکر نمیکردم اینجوری شه ولب خوب شده میخوام با دوستم لیا زندگی کنم رفتم پیشش بهش همه رو گفتم اونم گفت اصلا نزدیکش نشو منم گفتم باشه خب لیا من زود میرم بخوابم فردا کلی کار دارم رفتم روی تخت دراز کشیدم ولی نمیتونستم بخوابم همش فکرم درگیر کوک بود
(فلش بلک فردا ) (دادگاه )
خانم کیم حتما میخواین از آقای جئون طلاق بگیرد
ات : بله
و آقای جئون میخواین که از خانم کیم طلاق بگیرد
کوک با تمام ابهتش گفت بله هه انتظار داشتم الان بغض کنه
به چپش هم نیس با همون دختری که توی شرکت بود اون کنارش بود دستش رو گرفته بود ازاین بد تر نمیشه من و لیا بلند شدیم بریم داشتیم از جلوی اون دختره و کوک رد میشدیم که بر کشتم و به کوک گفتم : هه انتظار داشتم با ترس بگی بله ولی خودمو خوب گول زدم و تا خواست حرفی بزنه لیا دستم رو گرفت و گفت ولش کن جای یک خیانت کار نباید موند دختره اعصبانی شد بلند شد با داد گفت : خفه شوووو دختره ی هرزه
لیا : هه لقب خودتو روی من نزار هرزه
دست لیا رو گرفتم و بردم بیرون گفتم : آفرین خوب گفتی
( بچه ها یکی گزارشم کرده اگا اینجوری کنین نمیزارم )
کوک : و.ولی چطور من تورو دوست دارم
ا.ت : هه اعتماد کردم که اینجوری شد آقای جئون (پوزخنده)
از زبان ا.ت
اصلا فکر نمیکردم اینجوری شه ولب خوب شده میخوام با دوستم لیا زندگی کنم رفتم پیشش بهش همه رو گفتم اونم گفت اصلا نزدیکش نشو منم گفتم باشه خب لیا من زود میرم بخوابم فردا کلی کار دارم رفتم روی تخت دراز کشیدم ولی نمیتونستم بخوابم همش فکرم درگیر کوک بود
(فلش بلک فردا ) (دادگاه )
خانم کیم حتما میخواین از آقای جئون طلاق بگیرد
ات : بله
و آقای جئون میخواین که از خانم کیم طلاق بگیرد
کوک با تمام ابهتش گفت بله هه انتظار داشتم الان بغض کنه
به چپش هم نیس با همون دختری که توی شرکت بود اون کنارش بود دستش رو گرفته بود ازاین بد تر نمیشه من و لیا بلند شدیم بریم داشتیم از جلوی اون دختره و کوک رد میشدیم که بر کشتم و به کوک گفتم : هه انتظار داشتم با ترس بگی بله ولی خودمو خوب گول زدم و تا خواست حرفی بزنه لیا دستم رو گرفت و گفت ولش کن جای یک خیانت کار نباید موند دختره اعصبانی شد بلند شد با داد گفت : خفه شوووو دختره ی هرزه
لیا : هه لقب خودتو روی من نزار هرزه
دست لیا رو گرفتم و بردم بیرون گفتم : آفرین خوب گفتی
( بچه ها یکی گزارشم کرده اگا اینجوری کنین نمیزارم )
۴.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.