شینپی (پارت ۲۳)
من خیلی بد زدمش وای...سینا بی صدا اشک می ریخت و معلوم بود حالش خیلی بده . با اینکه زیاد ازش خوشم نمی اومد ولی رفتم کنارش و دست گذاشتم روی شونه ش . کوک : متاسفم...
سینا : فقط دعا کنین ا/ت خوب بشه ، چون اگه بلایی سرش بیاد زندگیتون رو سیاه میکنم .
هر چی بگه حق داره . نشستم کنارش .
کوک : حتما خیلی برات سخته اون دوست قدیمیته .
سینا : اون برای من خیلی بیشتر از اینا ارزش داره...
کوک : د...دوستش داری؟
دیگه جوابی نداد . حالا میفهمم چرا انقدر بهم چشم غره میره و ازم بدش میاد . من رقیبشم...یاد ا/ت افتادم ، یاد وقتی که توی ضعیف ترین و مظلوم ترین حالت بهم اعتراف کرد . یاد وقتی افتادم که فقط با یه حوله دورش دیدمش ، اینکه چطور بدنم لرزید . و یاد بدن فوق العاده ش...اه چت شده به خودت بیا . اصلا دلم نمیاد با وجود سینا به با ا/ت بودن فکر کنم .***
(توی بیمارستان)
دکتر : عمل سختی رو پشت سر گذاشتیم ، میتونم بگم نجات ایشون مثل یه معجزه میمونه که تا حالا مثلشو ندیدم . البته ایشون خیلی قوی بودن و مقاومت خوبی داشتن . سینا پرید وسط حرف دکتر .
سینا : میتونیم ببینیمش؟
دکتر : بعید میدونم تا فردا به هوش بیاد ولی میتونین یکی یکی برین توی اتاق .
سینا بلافاصله رفت داخل اتاق . از پشت شیشه ی اتاق دیدم که دست ا/ت رو گرفت و اشک ریخت .***آخر شب بود ولی سینا هنوز از اتاق بیرون نیومده بود . آروم در زدم ولی جوابی نیومد . ناچار درو باز کردم و آروم گفتم : سینا ، بیا بریم .
دماغشو بالا کشید و گفت : من امشب پیش ا/ت میمونم .
کوک : پ...پس ما بریم خونه های خودمون؟
#فیک_بی_تی_اس #فیک
____________________
من شرایط خوبی ندارم فعلا ، اگه دیر به دیر میزارم شاکی نشید ، مرسی🙏🫂
سینا : فقط دعا کنین ا/ت خوب بشه ، چون اگه بلایی سرش بیاد زندگیتون رو سیاه میکنم .
هر چی بگه حق داره . نشستم کنارش .
کوک : حتما خیلی برات سخته اون دوست قدیمیته .
سینا : اون برای من خیلی بیشتر از اینا ارزش داره...
کوک : د...دوستش داری؟
دیگه جوابی نداد . حالا میفهمم چرا انقدر بهم چشم غره میره و ازم بدش میاد . من رقیبشم...یاد ا/ت افتادم ، یاد وقتی که توی ضعیف ترین و مظلوم ترین حالت بهم اعتراف کرد . یاد وقتی افتادم که فقط با یه حوله دورش دیدمش ، اینکه چطور بدنم لرزید . و یاد بدن فوق العاده ش...اه چت شده به خودت بیا . اصلا دلم نمیاد با وجود سینا به با ا/ت بودن فکر کنم .***
(توی بیمارستان)
دکتر : عمل سختی رو پشت سر گذاشتیم ، میتونم بگم نجات ایشون مثل یه معجزه میمونه که تا حالا مثلشو ندیدم . البته ایشون خیلی قوی بودن و مقاومت خوبی داشتن . سینا پرید وسط حرف دکتر .
سینا : میتونیم ببینیمش؟
دکتر : بعید میدونم تا فردا به هوش بیاد ولی میتونین یکی یکی برین توی اتاق .
سینا بلافاصله رفت داخل اتاق . از پشت شیشه ی اتاق دیدم که دست ا/ت رو گرفت و اشک ریخت .***آخر شب بود ولی سینا هنوز از اتاق بیرون نیومده بود . آروم در زدم ولی جوابی نیومد . ناچار درو باز کردم و آروم گفتم : سینا ، بیا بریم .
دماغشو بالا کشید و گفت : من امشب پیش ا/ت میمونم .
کوک : پ...پس ما بریم خونه های خودمون؟
#فیک_بی_تی_اس #فیک
____________________
من شرایط خوبی ندارم فعلا ، اگه دیر به دیر میزارم شاکی نشید ، مرسی🙏🫂
۱۳.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.