p15
ویو ته
تو خوابگاه بودیم هم اتاقی های من لین و هان و کونگ بودن من و هان و کونگ تو اتاق بودیم که لین محکم در رو باز کرد خیلی خوشحال بود
ته: چیه چیشده
لین: بالاخره بهش اعتراف کردم یه سال پایینی تازه اومده تو دانشگاه وکالت تو دبیرستان میشناختمش ولی باهاش حرف نزدم امشب هم اتاقیاش و خودش رو دعوت کردم نمیتونم تنها برم گفتم شما هم میاین
ته: حوصله دارینا
هان: کی میان
لین: خود بورام و هم اتاقیاش لولا و ریا
ته: بسه بسه من نمیاد
لین: باید بیای و این دانشجو برتر هم هم اتاقی بورامه کیم ات میخواد بیاد ته فامیلش با تو یکیه
ته: منم میام اون خواهرمه
کونگ: پس خانوادگی خر خونین
ته: بسه
...
خوب خلاصه شب شد و اماده رفتن شدن
اسلاید دو لباس ات
اسلاید سه لباس بورام
اسلاید چهار لباس لولا
اسلاید پنج لباس ریا
و رسیدن رستوران
ات: اوپا تو هم اتاقیشدن بودی چرا نگفتی میای
ته: فراموش کردم ببخشید
بورام: لین اینجا خیلی قشنگه
لین: بهترین رستوران سئوله
بورام: وااااو
ریا: سلام ریا هستم
هان: سلام ریا بیا کنار من بشین
لولا: سلام از آشناییتون خوشبختم
کونگ: سلام تو باید لولا باشی بیا کنار من خالیه
انگار کاپل تو کاپل شد
ته: لین آزادی از سینگل به گوریتو تبریک میگم
ات: بورام تبریک میگم
بورام: انگار ما فقط امشب با هم آشنا نشدیم ریا و لولا سرگرم دوست پسرای جدیدشونن و ات هم باید بالاخره یکی واسه خودش پیدا کنه
لین:هیشش جلو ته از این حرفا نزن
.... دو ساعت بعد
لیا: عه وا دختر دایی و پسر دایی هم که اینجام
ات: سلام دختر عمه
لیا: تهیونگاااا نمیای فردا با هم شام بخوریم
ته: نه سرم شلوغه
ات: انقدر کنه داداشم نباش کلی پسر اینجاست
لیا: انقدر واسه من داداشم داداشم نکن تو خواهر خونی اون نیستی پس تو اذیتش میکنی (داد)
ته: خفه شو لیا با اینکارا ناراحتش نکن (داد)
... لیا رفت
ته: حالت خوبه؟
ات: اره مشکلی نیست
هان: پس؟
ریا: شما خواهر و برادر نیستین؟
ته: چرا هستیم
ات: نه ما فقط مثل خواهر و برادر با هم بزرگ شدیم (همه ویو تعریف کرد)
ته: ساعت ۱٠ من ات رو میبرم خوابگاه زود بیاین تا قبل ۱۲
تو خوابگاه بودیم هم اتاقی های من لین و هان و کونگ بودن من و هان و کونگ تو اتاق بودیم که لین محکم در رو باز کرد خیلی خوشحال بود
ته: چیه چیشده
لین: بالاخره بهش اعتراف کردم یه سال پایینی تازه اومده تو دانشگاه وکالت تو دبیرستان میشناختمش ولی باهاش حرف نزدم امشب هم اتاقیاش و خودش رو دعوت کردم نمیتونم تنها برم گفتم شما هم میاین
ته: حوصله دارینا
هان: کی میان
لین: خود بورام و هم اتاقیاش لولا و ریا
ته: بسه بسه من نمیاد
لین: باید بیای و این دانشجو برتر هم هم اتاقی بورامه کیم ات میخواد بیاد ته فامیلش با تو یکیه
ته: منم میام اون خواهرمه
کونگ: پس خانوادگی خر خونین
ته: بسه
...
خوب خلاصه شب شد و اماده رفتن شدن
اسلاید دو لباس ات
اسلاید سه لباس بورام
اسلاید چهار لباس لولا
اسلاید پنج لباس ریا
و رسیدن رستوران
ات: اوپا تو هم اتاقیشدن بودی چرا نگفتی میای
ته: فراموش کردم ببخشید
بورام: لین اینجا خیلی قشنگه
لین: بهترین رستوران سئوله
بورام: وااااو
ریا: سلام ریا هستم
هان: سلام ریا بیا کنار من بشین
لولا: سلام از آشناییتون خوشبختم
کونگ: سلام تو باید لولا باشی بیا کنار من خالیه
انگار کاپل تو کاپل شد
ته: لین آزادی از سینگل به گوریتو تبریک میگم
ات: بورام تبریک میگم
بورام: انگار ما فقط امشب با هم آشنا نشدیم ریا و لولا سرگرم دوست پسرای جدیدشونن و ات هم باید بالاخره یکی واسه خودش پیدا کنه
لین:هیشش جلو ته از این حرفا نزن
.... دو ساعت بعد
لیا: عه وا دختر دایی و پسر دایی هم که اینجام
ات: سلام دختر عمه
لیا: تهیونگاااا نمیای فردا با هم شام بخوریم
ته: نه سرم شلوغه
ات: انقدر کنه داداشم نباش کلی پسر اینجاست
لیا: انقدر واسه من داداشم داداشم نکن تو خواهر خونی اون نیستی پس تو اذیتش میکنی (داد)
ته: خفه شو لیا با اینکارا ناراحتش نکن (داد)
... لیا رفت
ته: حالت خوبه؟
ات: اره مشکلی نیست
هان: پس؟
ریا: شما خواهر و برادر نیستین؟
ته: چرا هستیم
ات: نه ما فقط مثل خواهر و برادر با هم بزرگ شدیم (همه ویو تعریف کرد)
ته: ساعت ۱٠ من ات رو میبرم خوابگاه زود بیاین تا قبل ۱۲
۲.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.