عشق ابدی پارت ۷۹
عشق ابدی پارت ۷۹
ویو کوک
یکم که گذشت چیزی رو روی شونه هام حس کردم و بعد هم فشار دستای تهیونگ دور کمرم
از شدت ذوقم قلبم با ضربان بشدت بالایی میکوبید
واقعا شاکر بودم برای این حال های خوبی که دارم .
دلم میخواست واقعا میتونستم باهاش باشم ، بیبیم شه. همه ی دنیام شه
نمیدونم چجوری میتونستم با این همه فکر موتور رو برونم
ولی...یه مشکلی بود . من آدرس رو بلد نبودم و تهیونگ هم خواب بود
الان بیرون شهر بودیم اما نمیدونستم از کدوم راه برم ، یه جا زدم کنار و موتور رو خاموش کردم
تو همون حالت موندم تا تهیونگ بیدار نشه .
۱۰ مین گذشته بود و حوصله ام نمیکشید..
گوشیم رو از جیبم برداشتم و به جیمین پیام دادم . بعد چند مین جوابم رو داد
کوک : جیمین
جیمین : بله کوک؟
کوک : تو میدونی آدرس خونه مامان بزرگ تهیونگ کجاست ؟
جیمین : چی؟ چرا از خودش نمیپرسی؟.
کوک : خوابیده . الان این مهم نیست ، میدونی یا نه؟
جیمین : یعنی چی خوابیده؟
کوک : خوابیده دیگه . سرش رو روی شونم گذاشت و خوابش برد
جیمین : اوه اوه اوه . یهههههㅋㅋㅋ
کوک : میشه جوابم رو بدی و آنقدر طفره نری؟
جیمین : ****
کوک : اوکی تنکس
جیمین : خواهش میکنم آقای جنتلمن
کوک : |:,
جیمین :ㅋㅋㅋㅋ
گوشیم رو خاموش کردم و طبق آدرسی که جیمین داد حرکت کردم
این که شماره جیمین رو از یونگی کش رفتم هم خوب بودا..
بعد ۳۰ مین رسیدم اونجا
خب حالا چیکار. کنم؟
صداش کنم؟ وای
کوک : اهم...تهیونگ؟(آروم)
ته :....
کوک : تهیونگ شی؟
ته : ...
کوک : ته ته
سرش رو بلند کرد و زاویه اش رو عوض کرد . دوباره دستش رو فشار داد و اهمی گفت(چیزی فهمیدین از کاری که تیهونگ کرد؟ :/)
کوک : تهیونگ پاشو . رسیدیم خونه مامان بزرگت
ته : ....
کوک : تهیونگگگ
واقعا انگار نمیشنید
دستاش رو از دور کمرم باز کردم و با هزار بدبختی برگشتم سمتش
تو بغلم گرفتمش و براید بلندش کردم
وای خدایا ممنونم . حتی بغلشم کردم
بهتر از این نمیشه ...!!!
رفتم سمت در خونه و زنگ رو زدم..
ویو کوک
یکم که گذشت چیزی رو روی شونه هام حس کردم و بعد هم فشار دستای تهیونگ دور کمرم
از شدت ذوقم قلبم با ضربان بشدت بالایی میکوبید
واقعا شاکر بودم برای این حال های خوبی که دارم .
دلم میخواست واقعا میتونستم باهاش باشم ، بیبیم شه. همه ی دنیام شه
نمیدونم چجوری میتونستم با این همه فکر موتور رو برونم
ولی...یه مشکلی بود . من آدرس رو بلد نبودم و تهیونگ هم خواب بود
الان بیرون شهر بودیم اما نمیدونستم از کدوم راه برم ، یه جا زدم کنار و موتور رو خاموش کردم
تو همون حالت موندم تا تهیونگ بیدار نشه .
۱۰ مین گذشته بود و حوصله ام نمیکشید..
گوشیم رو از جیبم برداشتم و به جیمین پیام دادم . بعد چند مین جوابم رو داد
کوک : جیمین
جیمین : بله کوک؟
کوک : تو میدونی آدرس خونه مامان بزرگ تهیونگ کجاست ؟
جیمین : چی؟ چرا از خودش نمیپرسی؟.
کوک : خوابیده . الان این مهم نیست ، میدونی یا نه؟
جیمین : یعنی چی خوابیده؟
کوک : خوابیده دیگه . سرش رو روی شونم گذاشت و خوابش برد
جیمین : اوه اوه اوه . یهههههㅋㅋㅋ
کوک : میشه جوابم رو بدی و آنقدر طفره نری؟
جیمین : ****
کوک : اوکی تنکس
جیمین : خواهش میکنم آقای جنتلمن
کوک : |:,
جیمین :ㅋㅋㅋㅋ
گوشیم رو خاموش کردم و طبق آدرسی که جیمین داد حرکت کردم
این که شماره جیمین رو از یونگی کش رفتم هم خوب بودا..
بعد ۳۰ مین رسیدم اونجا
خب حالا چیکار. کنم؟
صداش کنم؟ وای
کوک : اهم...تهیونگ؟(آروم)
ته :....
کوک : تهیونگ شی؟
ته : ...
کوک : ته ته
سرش رو بلند کرد و زاویه اش رو عوض کرد . دوباره دستش رو فشار داد و اهمی گفت(چیزی فهمیدین از کاری که تیهونگ کرد؟ :/)
کوک : تهیونگ پاشو . رسیدیم خونه مامان بزرگت
ته : ....
کوک : تهیونگگگ
واقعا انگار نمیشنید
دستاش رو از دور کمرم باز کردم و با هزار بدبختی برگشتم سمتش
تو بغلم گرفتمش و براید بلندش کردم
وای خدایا ممنونم . حتی بغلشم کردم
بهتر از این نمیشه ...!!!
رفتم سمت در خونه و زنگ رو زدم..
۱.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.