پارت 9 "ʟᴏᴠᴇ ᴘɪɴ"
ا/ت: هنوزم نمیخای توضیح بدی؟
شوگا:.......
ا/ت:ببین با خودت چیکار کردی*نگاه به زخماش*
شوگا:* نیشخند*
ا/ت: بشین ببینم
شوگا:* میشینه رو مبل*
ا/ت: *میره جعبه کمک های اولیه رو بیاره*
ا/ت:یعنی چی شده*زیرلب بعد میره سمت حال و میشنه رو صندلی
ا/ت: هوففف یکم درد داره* بتادین رو میریزه رو گوش پاکن و میزاره رو گونه زخمیش
شوگا: اخخ
ا/ت:*تردید میکنه
شوگا:اکیم
ا/ت:*نزدیک صورتش میشه *
شوگا:*زل میزنه بهش و نفسش حبس میشه*
ا/ت:* احساس خجالتتت و به کارش ادامه میده*
*بعد چند مین*
ا/ت: اکیی
شوگا:* میره سمت صورتش*
شوگا:ممنون
ا/ت: * قرمز شدن*
شوگا: چرا قرمز شدی خانوم کوچولو*میخنده*
ا/ت:* خندیدن*
شوگا:* همراهش میخنده و موهاشو میزاره پشت گوشش*
از دید شوگا: خوشحال بودم که بهم توجه میکرد اون واقعا شبیه فرشته هاس بخاطر همین دلم میخواست تو یه موقعیت خوب بهش بگم دوسش دارم.....
از دید ا/ت:نمیدونستم چیکار کنم افکارم بهم ریخته بود نمیدونستم باید به قلبم گوش بدم یا به عقلم یه جورایی استرس داشتم نمیدونم چرا
از دید کوک:خسته شده بودم وقتی از پله ها اومد پایین تنها کلمه ایی که به زبون آورد شوگا بود انگار نه انگار من وجود داشتم غرورم شکسته بود ولی من هنوزم دوسش دارم.....
کوک:* تصمیم میگیره بره یه جایی*
*بعد چند مین میرسه*
کوک: هنوزم قشنگه* میره اون ساختمان جلوی پارکی که ا/ت رو دیده بود*
کوک*از پله ها میره بالا و میرسه بالای ساختمون*
کوک:* عکس میگیره و میفرسته براش*
*بعد چند مین*
ا/ت:*عکس و یه ویس از طرف کوک دریافت میکنه*
ا/ت: این چیه؟*به ویس گوش میده که اشکاش راه خودشونو پیدا میکنن
شوگا: چی شده؟ چرا گریه میکنیییی؟* با داد
ا/ت:من آدم بدیم ن؟* با بغض
شوگا: چی میگی کمتر چرت و پرت بگو چی شده؟
ا/ت: من باید برم.....
شوگا:.......
ا/ت:ببین با خودت چیکار کردی*نگاه به زخماش*
شوگا:* نیشخند*
ا/ت: بشین ببینم
شوگا:* میشینه رو مبل*
ا/ت: *میره جعبه کمک های اولیه رو بیاره*
ا/ت:یعنی چی شده*زیرلب بعد میره سمت حال و میشنه رو صندلی
ا/ت: هوففف یکم درد داره* بتادین رو میریزه رو گوش پاکن و میزاره رو گونه زخمیش
شوگا: اخخ
ا/ت:*تردید میکنه
شوگا:اکیم
ا/ت:*نزدیک صورتش میشه *
شوگا:*زل میزنه بهش و نفسش حبس میشه*
ا/ت:* احساس خجالتتت و به کارش ادامه میده*
*بعد چند مین*
ا/ت: اکیی
شوگا:* میره سمت صورتش*
شوگا:ممنون
ا/ت: * قرمز شدن*
شوگا: چرا قرمز شدی خانوم کوچولو*میخنده*
ا/ت:* خندیدن*
شوگا:* همراهش میخنده و موهاشو میزاره پشت گوشش*
از دید شوگا: خوشحال بودم که بهم توجه میکرد اون واقعا شبیه فرشته هاس بخاطر همین دلم میخواست تو یه موقعیت خوب بهش بگم دوسش دارم.....
از دید ا/ت:نمیدونستم چیکار کنم افکارم بهم ریخته بود نمیدونستم باید به قلبم گوش بدم یا به عقلم یه جورایی استرس داشتم نمیدونم چرا
از دید کوک:خسته شده بودم وقتی از پله ها اومد پایین تنها کلمه ایی که به زبون آورد شوگا بود انگار نه انگار من وجود داشتم غرورم شکسته بود ولی من هنوزم دوسش دارم.....
کوک:* تصمیم میگیره بره یه جایی*
*بعد چند مین میرسه*
کوک: هنوزم قشنگه* میره اون ساختمان جلوی پارکی که ا/ت رو دیده بود*
کوک*از پله ها میره بالا و میرسه بالای ساختمون*
کوک:* عکس میگیره و میفرسته براش*
*بعد چند مین*
ا/ت:*عکس و یه ویس از طرف کوک دریافت میکنه*
ا/ت: این چیه؟*به ویس گوش میده که اشکاش راه خودشونو پیدا میکنن
شوگا: چی شده؟ چرا گریه میکنیییی؟* با داد
ا/ت:من آدم بدیم ن؟* با بغض
شوگا: چی میگی کمتر چرت و پرت بگو چی شده؟
ا/ت: من باید برم.....
۹.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.