"soled"
پارت ۲۷
جیمین : تو یکم استراحت کن تا من قرارداد رو ببندم بعد میام باهم حرف میزنیم
تو هم سرت رو به نشانه ی تأیید تکون دادی...
جیمین از اتاق رفت بیرون و تو رو تنها گذاشت
ساعت حدودا ۱۱ صبح بود و خورشید تو آسمون دیده میشد و هر از گاهی ابر کوچکی مانع رسیدن پرتو های نورش به زمین میشد
همینطور که رو تخت دراز کشیده بودی و به پنجره به بیرون نگاه میکردی کم کم خستگی بهت چیره شد و خوابت برد
ویو جیمین :
(وای خدا قرارداد و بستیم تموم شد دیگه چرا گورشونو گم نمیکنننن)
همینطور که هر چی از دهنم درمیومد داشتم تو ذهنم بهشون میگفتن که با صدای یکیشون به خودم اومدم
#آقای پارک....؟! آقای پارک...؟!
جیمین :......
#آقای پارک حالتون خوبه؟؟؟!!!
جیمین : ..هان...آهان بله...بله..کجا بودیم...
#بله...همینطور که داشتم میگفتم...
جیمین : (با شدت از سر جاش بلند میشه که باعث میشه همه توجهشون به جیمین جلب بشه)میگم قرارداد که با موفقیت و رضایت همه ی شما انجام شد نظرتون چیه این بحث رو به پایان برسونیم☺️
#خب..اگر شما میگید چشم
(بعد از ۲۰ دیقع بالاخره همشون رفتن)
بالاخره میتونست بیاد پیشت اما...وایییی نههه...درسته خیلی وقته گذشته
ساعت ۵ بعد از ظهره ... به کلی زمان از دستش در رفته بود
بدو بدو از پله ها اومد پایین و اولین کسی که دید آجوما بود دوید سمتش بدون وقف ازش پرسید : ا.ت کجاست ؟! غذا خورده ؟! چیکار میکنه؟!
آجوما : ارباب .... لطفا چند لحظه آروم باشید ، ا.ت تو اتاق خوابش برده و حدود ساعت ۲ براش رامن درست کردم نگران نباشید .
جیمین نفسی راهت کشید و رفت سمت اتاقی که ا.ت توش بود
در رو باز کرد که با جسم کوچولوی ا.ت که لای وتو پیچیده شده و رو تخت خیلی آروم و گوگولی به خواب رفته مواجه شد
لبخندی زد و به سمت تخت رفت ،روی صندلی کنار تخت نشست و شروع به نوازش موهای دختر کوچولوش کرد ، جیمین واقعا ا.ت رو دوسش داشت💘
همینطور در حال نوازش کردن موهاش بود که ناگهان ا.ت چشماش رو آروم باز کرد و خوابآلود به جیمین نگاه کرد..
ا.ت : او......جیمینا...
بعد از مدتی که ا.ت کامل چشماش رو باز کرد به چشم های جیمین نگاه کرد و بعد از چند لحظه ای ا.ت بوسه ای کوتاه ولی شیرین روی گونه ی جیمین گذاشت
(جیمین رو اکلیلی تصور کنید)
ا.ت : ازت ممنونم...ازت ممنونم که جونمو نجات دادلی...آجوما همه چیز رو برام تعریف کرد ... خیلی دوست دارم ... مرسی🥺
جیمین که همینجوری به ا.ت خیره شده بود قطره اشکی از چشمش پایین اومد
ا.ت : یااا جیمیناااا...چی شدی
جیمین در ی حرکت تو رو به آغوش خودش میکشه و زیر لب میگه...
جیمین : من ازت ممنونم که تنهام نذاشتی ... ازت ممنونم که کنارم موندی ، ازت ممنونم که زندگی من رو رنگی کردی
من ازت ممنونم ا.ت....
جیمین : تو یکم استراحت کن تا من قرارداد رو ببندم بعد میام باهم حرف میزنیم
تو هم سرت رو به نشانه ی تأیید تکون دادی...
جیمین از اتاق رفت بیرون و تو رو تنها گذاشت
ساعت حدودا ۱۱ صبح بود و خورشید تو آسمون دیده میشد و هر از گاهی ابر کوچکی مانع رسیدن پرتو های نورش به زمین میشد
همینطور که رو تخت دراز کشیده بودی و به پنجره به بیرون نگاه میکردی کم کم خستگی بهت چیره شد و خوابت برد
ویو جیمین :
(وای خدا قرارداد و بستیم تموم شد دیگه چرا گورشونو گم نمیکنننن)
همینطور که هر چی از دهنم درمیومد داشتم تو ذهنم بهشون میگفتن که با صدای یکیشون به خودم اومدم
#آقای پارک....؟! آقای پارک...؟!
جیمین :......
#آقای پارک حالتون خوبه؟؟؟!!!
جیمین : ..هان...آهان بله...بله..کجا بودیم...
#بله...همینطور که داشتم میگفتم...
جیمین : (با شدت از سر جاش بلند میشه که باعث میشه همه توجهشون به جیمین جلب بشه)میگم قرارداد که با موفقیت و رضایت همه ی شما انجام شد نظرتون چیه این بحث رو به پایان برسونیم☺️
#خب..اگر شما میگید چشم
(بعد از ۲۰ دیقع بالاخره همشون رفتن)
بالاخره میتونست بیاد پیشت اما...وایییی نههه...درسته خیلی وقته گذشته
ساعت ۵ بعد از ظهره ... به کلی زمان از دستش در رفته بود
بدو بدو از پله ها اومد پایین و اولین کسی که دید آجوما بود دوید سمتش بدون وقف ازش پرسید : ا.ت کجاست ؟! غذا خورده ؟! چیکار میکنه؟!
آجوما : ارباب .... لطفا چند لحظه آروم باشید ، ا.ت تو اتاق خوابش برده و حدود ساعت ۲ براش رامن درست کردم نگران نباشید .
جیمین نفسی راهت کشید و رفت سمت اتاقی که ا.ت توش بود
در رو باز کرد که با جسم کوچولوی ا.ت که لای وتو پیچیده شده و رو تخت خیلی آروم و گوگولی به خواب رفته مواجه شد
لبخندی زد و به سمت تخت رفت ،روی صندلی کنار تخت نشست و شروع به نوازش موهای دختر کوچولوش کرد ، جیمین واقعا ا.ت رو دوسش داشت💘
همینطور در حال نوازش کردن موهاش بود که ناگهان ا.ت چشماش رو آروم باز کرد و خوابآلود به جیمین نگاه کرد..
ا.ت : او......جیمینا...
بعد از مدتی که ا.ت کامل چشماش رو باز کرد به چشم های جیمین نگاه کرد و بعد از چند لحظه ای ا.ت بوسه ای کوتاه ولی شیرین روی گونه ی جیمین گذاشت
(جیمین رو اکلیلی تصور کنید)
ا.ت : ازت ممنونم...ازت ممنونم که جونمو نجات دادلی...آجوما همه چیز رو برام تعریف کرد ... خیلی دوست دارم ... مرسی🥺
جیمین که همینجوری به ا.ت خیره شده بود قطره اشکی از چشمش پایین اومد
ا.ت : یااا جیمیناااا...چی شدی
جیمین در ی حرکت تو رو به آغوش خودش میکشه و زیر لب میگه...
جیمین : من ازت ممنونم که تنهام نذاشتی ... ازت ممنونم که کنارم موندی ، ازت ممنونم که زندگی من رو رنگی کردی
من ازت ممنونم ا.ت....
۱.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.