اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۱۲
نیکی ویو:
نگاهی به لباسایی که مامانم گذاشته بود کردم و بعد به لباس خودم شلوارم پاره شده بود و هودیم هم روی زخمم پاره بود هوفی کشیدم و لباهای مامانمو از توی پاکت بر داشتم انتظار بیشتری هم نداشتم جز یه تیشرت لش مشکی کلاه و شلوار کارگو که البته به کفشای جردنم می یومدن
وقتی پوشیدم اومدم بیرون کلاهمو گذاشتم توی کیفم و رفتم سمت کلاسم که یکی منو کشوند توی کنجی که دستگاه خوراکی بود
شوگا:مامانت بهم یه معموریت داده باید مراقب جنابعالی باشم
نیکی:برو بابا خودت که می دونی من از اینکه پسرا توی دست و پام باشن خوشم نمی یاد
شوگا:خب این دیگه مشکل من نیست
مچمو گرفت و منو کشوند توی کلاس و نشوندم بقل خودش استاد هنوز نیومده بود
داینا:اووو اینا رو ببین
و نشست کنارم بچه ها نگام می کردن
داینا:یاااا چیه شوگا باید دخترمون تا چند ماه مراقبت کنه
با این حرف چشمام گرد شد و برگشتم سمتش جیمین وارد کلاس شد و با یه نیشخند نشیت کنار شوگا حرفشو شنیدم
جیمین:پس اون کسی که می گفتی ایشون بود؟!
شوگا:هوی نه خیرم
جیمین نخودی خندید که یهویی نگاهم به مچم افتاد توی دست شوگا و دوباره چشمام گرد شد محکم پسش زدم ولی دستم در نیومد مچ شوگا رو گرفتم و محکم تر کشیدم شوگا برگشت سمتم
شوگا:اععع اینقد وول نخور
نیکی:خب ولم کن
که یهویی گوشیم...
پارت۱۲
نیکی ویو:
نگاهی به لباسایی که مامانم گذاشته بود کردم و بعد به لباس خودم شلوارم پاره شده بود و هودیم هم روی زخمم پاره بود هوفی کشیدم و لباهای مامانمو از توی پاکت بر داشتم انتظار بیشتری هم نداشتم جز یه تیشرت لش مشکی کلاه و شلوار کارگو که البته به کفشای جردنم می یومدن
وقتی پوشیدم اومدم بیرون کلاهمو گذاشتم توی کیفم و رفتم سمت کلاسم که یکی منو کشوند توی کنجی که دستگاه خوراکی بود
شوگا:مامانت بهم یه معموریت داده باید مراقب جنابعالی باشم
نیکی:برو بابا خودت که می دونی من از اینکه پسرا توی دست و پام باشن خوشم نمی یاد
شوگا:خب این دیگه مشکل من نیست
مچمو گرفت و منو کشوند توی کلاس و نشوندم بقل خودش استاد هنوز نیومده بود
داینا:اووو اینا رو ببین
و نشست کنارم بچه ها نگام می کردن
داینا:یاااا چیه شوگا باید دخترمون تا چند ماه مراقبت کنه
با این حرف چشمام گرد شد و برگشتم سمتش جیمین وارد کلاس شد و با یه نیشخند نشیت کنار شوگا حرفشو شنیدم
جیمین:پس اون کسی که می گفتی ایشون بود؟!
شوگا:هوی نه خیرم
جیمین نخودی خندید که یهویی نگاهم به مچم افتاد توی دست شوگا و دوباره چشمام گرد شد محکم پسش زدم ولی دستم در نیومد مچ شوگا رو گرفتم و محکم تر کشیدم شوگا برگشت سمتم
شوگا:اععع اینقد وول نخور
نیکی:خب ولم کن
که یهویی گوشیم...
۵.۳k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.